حیف است طایری چو تو در خاکدان غم

حیف است طایری چو تو در خاکدان غم زین جا به آشیان وفا می فرستمت

حاشا که من از جور و جفای تو بنالم

حاشا که من از جور و جفای تو بنالم بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت

ای غایب از نظر که شدی همنشین دل

ای غایب از نظر که شدی همنشین دل می گویمت دعا و ثنا می فرستمت

هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر

هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر در صحبت شمال و صبا می فرستمت

در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست

در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست می بینمت عیان و دعا می فرستمت

صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار

صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت

محراب ابرویت بنما تا سحرگهی

محراب ابرویت بنما تا سحرگهی دست دعا برآرم و در گردن آرمت

تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک

تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک باور مکن که دست ز دامن بدارمت

ای غایب از نظر به خدا می سپارمت

ای غایب از نظر به خدا می سپارمت جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد

بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد که گر سرم برود برندارم از قدمت