حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد

چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان

چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان که دوران ناتوانی ها بسی زیر زمین دارد

به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را

به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد

سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری

سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد

گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان

گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد

ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق

ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند

اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد

عالم از ناله عشاق مبادا خالی

عالم از ناله عشاق مبادا خالی که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد

جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال

جان بیمار مرا نیست ز تو روی سؤال ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد