مهدوی

حال، خواهانت فقط ما نه، همه عالم شده

چشم ها مانندِ یک ابرِ بهاری پُر زِ اَشک قطره هایِ اشک همچون قطره‌یِ شبنم شده کُلِّ دنیا خوب میداند که بی تُو هیچ نیست حال، خواهانت فقط ما...

مهدوی

ماییم و امید وصل و حج یا الله

ماییم و امید وصل و حج یا الله ماییم و گناه و بار کج یا الله  از بار گناه خود دگر خسته شدیم عجّل لِولیکَ الفرج یا الله

مهدوی

بازیِ خلق دگر حوصله سر بُرد، بیا

بازیِ خلق دگر حوصله سر بُرد، بیا خاطرم را غم دوری تو آزُرد، بیا گفته بودند که در اوج بلا می آیی صاحب الامرِ جهان! کار گره خورد؛ بیا

مهدوی

در پس ابر است خورشید یقین

در پس ابر است خورشید یقین بس که مهجور است قرآن مُبین گَردِ بدعت‌ها نشسته روی دین پُر شده از ظلم و از ظلمت، زمین

مهدوی

بیا که بسته شده روضه و زیارتگاه

بیا که بسته شده روضه و زیارتگاه که جان تازه بگیرند روضه خوانی ها بیا که جمعه پیر فراق هم داده به پای آمدنت هستی و جوانی ها

مهدوی

نسیم آمدنت را بگو خبر بدهند

نسیم آمدنت را بگو خبر بدهند به ساکنان و اسیران قد کمانی ها بیا که بوسه زند ذوالفقار از دستت خدا نوشته برای تو قهرمانی ها

مهدوی

سلام حضرت آقای آسمانی ها

سلام حضرت آقای آسمانی ها تجمع همه عشق و مهربانی ها بهار آمد و با چشم های تر برگشت تویی بهار تمامیه زندگانی ها

مهدوی

ماندیم تا بیاید و بر ما گذر کند

ماندیم تا بیاید و بر ما گذر کند دیر است آن قدر که مزاری نمانده است تقویم ها ورق ورق از ما جدا شدند تا سال های سال بهاری نمانده است

مهدوی

عطر نفست شمیم باران دارد

عطر نفست شمیم باران دارد خورشید به تابش تو ایمان دارد هر چشمه که از صفای تو می جوشد پیوسته به سمت عشق جریان دارد

مهدوی

عزیز دل و جان نرجس کجایی

عزیز دل و جان نرجس کجایی  زمان بی قرارت شده کی میایی  به جز اهل بیتت نداری قرینی بیا ای که امّید اهل یقینی