0
مسیر جاری :
مکن مدار براي من اي پسر روز عطار

مکن مدار براي من اي پسر روز

مکن مدار براي من اي پسر روز شاعر : عطار که کرد عارض سيمين تو چو زر روزه مکن مدار براي من اي پسر روز چگونه ماهي، ماهي بود به سر روزه ز ماه روزه چو کاهي شد اي پسر ماهت...
اي روي درکشيده به بازار آمده عطار

اي روي درکشيده به بازار آمده

اي روي درکشيده به بازار آمده شاعر : عطار خلقي بدين طلسم گرفتار آمده اي روي درکشيده به بازار آمده کانجا نه اندک است و نه بسيار آمده غير تو هرچه هست سراب و نمايش است ...
اي هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من عطار

اي هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من

اي هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من شاعر : عطار از پاي درافتادم و خون شد جگر من اي هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من نه هست اميدم که کس آيد به بر من رفتم نه چنان کامدنم روي بود...
اگر به مدت جاويد ذره‌هاي جهان عطار

اگر به مدت جاويد ذره‌هاي جهان

اگر به مدت جاويد ذره‌هاي جهان شاعر : عطار سخن‌سراي شوندي به صدر هزار زبان اگر به مدت جاويد ذره‌هاي جهان ز صد هزار يکي در نيايدي به بيان صفات ذات جهان‌آفرين دهندي شرح...
آتش تر مي‌دمد از طبع چون آب ترم عطار

آتش تر مي‌دمد از طبع چون آب ترم

آتش تر مي‌دمد از طبع چون آب ترم شاعر : عطار در معني مي‌چکد از لفظ معني‌پرورم آتش تر مي‌دمد از طبع چون آب ترم بيش مي‌ارزد دو عالم پر گهر يک گوهرم بر سر هفتم طبق در من...
نه پاي آنکه از کره‌ي خاک بگذرم عطار

نه پاي آنکه از کره‌ي خاک بگذرم

نه پاي آنکه از کره‌ي خاک بگذرم شاعر : عطار نه دست آنکه پرده‌ي افلاک بر درم نه پاي آنکه از کره‌ي خاک بگذرم پرها زنم چو زين قفس تنگ بر پرم بي آب و دانه در قفسي تنگ مانده‌ام...
دلي پر گوهر اسرار دارم عطار

دلي پر گوهر اسرار دارم

دلي پر گوهر اسرار دارم شاعر : عطار وليکن بر زبان مسمار دارم دلي پر گوهر اسرار دارم سزد گرد روي در ديوار دارم چو يک همدم نمي‌دارم در آفاق چه سود ارجان پر از گفتار دارم...
آنچه در قعر جان همي‌يابم عطار

آنچه در قعر جان همي‌يابم

آنچه در قعر جان همي‌يابم شاعر : عطار مغز هر دو جهان همي‌يابم آنچه در قعر جان همي‌يابم فوق هفت آسمان همي‌يابم وانچه بر رست از زمين دلم نه يقين نه گمان همي‌يابم در...
دلا گذر کن ازين خاکدان مردم خوار عطار

دلا گذر کن ازين خاکدان مردم خوار

دلا گذر کن ازين خاکدان مردم خوار شاعر : عطار که ديو هست درو بس عزيز و مردم خوار دلا گذر کن ازين خاکدان مردم خوار که گربگان تنک‌روي مي‌کنند شکار همان به است که شيران ز...
ديگر بسي مخسب که در تنگناي گور عطار

ديگر بسي مخسب که در تنگناي گور

ديگر بسي مخسب که در تنگناي گور شاعر : عطار چندانت خواب هست که آن نيست در شمار ديگر بسي مخسب که در تنگناي گور کز غير ذکر حق ننشيند برو غبار ديگر به فکر آينه‌ي دل چنان...