0
مسیر جاری :
اي چراغ خلد ازين مشکوةمظلم کن کنار عطار

اي چراغ خلد ازين مشکوةمظلم کن کنار

اي چراغ خلد ازين مشکوةمظلم کن کنار شاعر : عطار تو شوي نور علي نور که لم تمسسه نار اي چراغ خلد ازين مشکوةمظلم کن کنار پاي کوبان دسته گل بر برين نيلي حصار نيل برکش چشم...
اي پرده‌ساز گشته درين دير پرده در عطار

اي پرده‌ساز گشته درين دير پرده در

اي پرده‌ساز گشته درين دير پرده در شاعر : عطار تا کي چو کرم پيله نشيني به پرده در اي پرده‌ساز گشته درين دير پرده در زان پرده گور او کند اين دير پرده در چون کرم پيله پرده...
دم عيسي است که بوي گل تر مي‌آرد عطار

دم عيسي است که بوي گل تر مي‌آرد

دم عيسي است که بوي گل تر مي‌آرد شاعر : عطار وز بهشت است نسيمي که سحر مي‌آرد دم عيسي است که بوي گل تر مي‌آرد کاهويي آه دل سوخته‌بر مي‌آرد يا نه زان است نسيم سحر از سوي...
هرکه بر پسته‌ي خندان تو دندان دارد عطار

هرکه بر پسته‌ي خندان تو دندان دارد

هرکه بر پسته‌ي خندان تو دندان دارد شاعر : عطار جان کشد پيش لب لعل تو گر جان دارد هرکه بر پسته‌ي خندان تو دندان دارد چشم سوزن که درو چشمه‌ي حيوان دارد شکر و پسته‌ي خندان...
در من نگر که خاک سگ کوي تو منم عطار

در من نگر که خاک سگ کوي تو منم

در من نگر که خاک سگ کوي تو منم شاعر : عطار وين سگ به کوي تو به تولا دراوفتاد در من نگر که خاک سگ کوي تو منم دل زو سبق ببرد و به غوغا در اوفتاد جانم ز سر کون به سودا در...
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند عطار

غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند

غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند شاعر : عطار زانکه بلندي دهد، تا بتواند فکند غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند سر سوي پستي نهد تا که در افتد به بند چون برسد آفتاب در...
هر دل که در حظيره‌ي حضرت حضور يافت عطار

هر دل که در حظيره‌ي حضرت حضور يافت

هر دل که در حظيره‌ي حضرت حضور يافت شاعر : عطار سرش سرير خود ز سراي سرور يافت هر دل که در حظيره‌ي حضرت حضور يافت هر کو ازين سراي حوادث عبور يافت طيار گشت در افق غيب تا...
چرخ مردم خوار اگر روزي دو مردم‌پرور است عطار

چرخ مردم خوار اگر روزي دو مردم‌پرور است

چرخ مردم خوار اگر روزي دو مردم‌پرور است شاعر : عطار نيست از شفقت مگر پرواري او لاغر است چرخ مردم خوار اگر روزي دو مردم‌پرور است کاختران چون لعبتانند و فلک چون چادر است ...
بر گذر اي دل غافل که جهان برگذر است عطار

بر گذر اي دل غافل که جهان برگذر است

بر گذر اي دل غافل که جهان برگذر است شاعر : عطار که همه کار جهان رنج دل و دردسر است بر گذر اي دل غافل که جهان برگذر است مهره کردار دل تنگ تو زير و زبر است تا تو در ششدره‌ي...
بس کز جگرم خون دگرگونه چکيده است عطار

بس کز جگرم خون دگرگونه چکيده است

بس کز جگرم خون دگرگونه چکيده است شاعر : عطار تا دست به کام دل خويشم برسيده است بس کز جگرم خون دگرگونه چکيده است در عمر خود از هرچه بگفته است و شنيده است و امروز پشيماني...