0
مسیر جاری :
اي زلف تو دام و دانه خالت عطار

اي زلف تو دام و دانه خالت

اي زلف تو دام و دانه خالت شاعر : عطار هر صيد که مي‌کني حلالت اي زلف تو دام و دانه خالت در حلقه‌ي دام شب مثالت خورشيد دراوفتاده پيوست بر چهره‌ي آفتاب خالت همچون...
گر نبودي در جهان امکان گفت عطار

گر نبودي در جهان امکان گفت

گر نبودي در جهان امکان گفت شاعر : عطار کي توانستي گل معني شکفت گر نبودي در جهان امکان گفت بس که گفت و بس گل معني که رفت جان ما را تا به حق شد چشم باز يک نفس ننشست...
آتش سوداي تو عالم جان در گرفت عطار

آتش سوداي تو عالم جان در گرفت

آتش سوداي تو عالم جان در گرفت شاعر : عطار سوز دل عاشقانت هر دو جهان در گرفت آتش سوداي تو عالم جان در گرفت دل که بدانست حال ماتم جان در گرفت جان که فروشد به عشق زنده‌ي...
دوش جان دزديده از دل راه جانان برگرفت عطار

دوش جان دزديده از دل راه جانان برگرفت

دوش جان دزديده از دل راه جانان برگرفت شاعر : عطار دل خبر يافت و به تک خاست و دل از جان برگرفت دوش جان دزديده از دل راه جانان برگرفت غصه‌ها کردش ز پشت دست دندان برگرفت ...
هر دل که ز عشق بي نشان رفت عطار

هر دل که ز عشق بي نشان رفت

هر دل که ز عشق بي نشان رفت شاعر : عطار در پرده‌ي نيستي نهان رفت هر دل که ز عشق بي نشان رفت کين راه به نيستي توان رفت از هستي خويش پاک بگريز کي بتواني ازين ميان رفت...
بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبي نيافت عطار

بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبي نيافت

بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبي نيافت شاعر : عطار مست مي عشق شد و از تو شرابي نيافت بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبي نيافت عمر شد و دل ز هجر خون شد و خوابي نيافت داشتم اميد...
خاک کويت هر دو عالم در نيافت عطار

خاک کويت هر دو عالم در نيافت

خاک کويت هر دو عالم در نيافت شاعر : عطار گرد راهت فرق آدم در نيافت خاک کويت هر دو عالم در نيافت ذره‌اي شد گرد تو هم در نيافت اي به بالا برشده چندان که عرش شادي تو...
پيشگاه عشق را پيشان که يافت عطار

پيشگاه عشق را پيشان که يافت

پيشگاه عشق را پيشان که يافت شاعر : عطار پايگاه فقر را پايان که يافت پيشگاه عشق را پيشان که يافت جمله مردند و اثر زيشان که يافت در ميان اين دو ششدر کل خلق رخنه‌اي جز...
دل کمال از لعل ميگون تو يافت عطار

دل کمال از لعل ميگون تو يافت

دل کمال از لعل ميگون تو يافت شاعر : عطار جان حيات از نطق موزون تو يافت دل کمال از لعل ميگون تو يافت زنده شد چون در مکنون تو يافت گر ز چشمت خسته‌اي آمد به تير جامه...
تا دل ز کمال تو نشان يافت عطار

تا دل ز کمال تو نشان يافت

تا دل ز کمال تو نشان يافت شاعر : عطار جان عشق تو در ميان جان يافت تا دل ز کمال تو نشان يافت چون سوخته شد ز تو نشان يافت پروانه‌ي شمع عشق شد جان چون نقش نگين در آن...