تا زلف تو همچو مار مي‌پيچد
تا زلف تو همچو مار مي‌پيچد شاعر : عطار جان بي دل و بي قرار مي‌پيچد تا زلف تو همچو مار مي‌پيچد در هر پيچي هزار...
شنبه، 6 فروردين 1390
از کمان ابروش چون تير مژگان بگذرد
از کمان ابروش چون تير مژگان بگذرد شاعر : عطار بر دل آيد چون ز دل بگذشت از جان بگذرد از کمان ابروش چون تير مژگان...
شنبه، 6 فروردين 1390
پشت بر روي جهان خواهيم کرد
پشت بر روي جهان خواهيم کرد شاعر : عطار قبله روي دلستان خواهيم کرد پشت بر روي جهان خواهيم کرد گرچه دين و دل زيان...
شنبه، 6 فروردين 1390
زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد
زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد شاعر : عطار عشق تو مرا رانده به گرد دو جهان کرد زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد...
شنبه، 6 فروردين 1390
زين دم عيسي که هر ساعت سحر مي‌آورد
زين دم عيسي که هر ساعت سحر مي‌آورد شاعر : عطار عالمي بر خفته سر از خاک بر مي‌آورد زين دم عيسي که هر ساعت سحر مي‌آورد...
شنبه، 6 فروردين 1390
چون عشق تو داعي عدم شد
چون عشق تو داعي عدم شد شاعر : عطار نتوان به وجود متهم شد چون عشق تو داعي عدم شد آنجا نتوان مگر عدم شد جايي...
شنبه، 6 فروردين 1390
در قعر جان مستم دردي پديد آمد
در قعر جان مستم دردي پديد آمد شاعر : عطار کان درد بنديان را دايم کليد آمد در قعر جان مستم دردي پديد آمد هرگز...
شنبه، 6 فروردين 1390
شير عشقش چو پنجه بگشايد
شير عشقش چو پنجه بگشايد شاعر : عطار عقل را طفل شيرخواره کند شير عشقش چو پنجه بگشايد که ز هر سو جهان گذاره کند...
شنبه، 6 فروردين 1390
شبي کز زلف تو عالم چو شب بود
شبي کز زلف تو عالم چو شب بود شاعر : عطار سر مويي نه طالب نه طلب بود شبي کز زلف تو عالم چو شب بود نه اسم حزن و...
شنبه، 6 فروردين 1390
عشق بي درد ناتمام بود
عشق بي درد ناتمام بود شاعر : عطار کز نمک ديگ را طعام بود عشق بي درد ناتمام بود عشق بي درد دل حرام بود نمک...
شنبه، 6 فروردين 1390
مرد يک موي تو فلک نبود
مرد يک موي تو فلک نبود شاعر : عطار محرم کوي تو ملک نبود مرد يک موي تو فلک نبود از جمال تو هفت يک نبود ماه...
شنبه، 6 فروردين 1390
رهبان دير را سبب عاشقي چه بود
رهبان دير را سبب عاشقي چه بود شاعر : عطار کو روي را ز دير به خلقان نمي‌نمود رهبان دير را سبب عاشقي چه بود ور...
شنبه، 6 فروردين 1390
برق عشق از آتش و از خون جهد
برق عشق از آتش و از خون جهد شاعر : عطار چون به جان و دل رسد بيچون جهد برق عشق از آتش و از خون جهد هر زماني برق...
شنبه، 6 فروردين 1390
منم اندر قلندري شده فاش
منم اندر قلندري شده فاش شاعر : عطار در ميان جماعتي اوباش منم اندر قلندري شده فاش همه دردي کش و همه قلاش همه...
شنبه، 6 فروردين 1390
چون دربسته است درج ناپديدش
چون دربسته است درج ناپديدش شاعر : عطار به يک بوسه توان کرد کليدش چون دربسته است درج ناپديدش اگر يک ذره بتواني...
شنبه، 6 فروردين 1390
مست شدم تا به خرابات دوش
مست شدم تا به خرابات دوش شاعر : عطار نعره‌زنان رقص‌کنان دردنوش مست شدم تا به خرابات دوش زآتش جوش دلم آمد به جوش...
شنبه، 6 فروردين 1390
در سفر عشق چنان گم شدم
در سفر عشق چنان گم شدم شاعر : عطار کز نظر هر دو جهان گم شدم در سفر عشق چنان گم شدم کز ورق نام و نشان گم شدم ...
شنبه، 6 فروردين 1390
مسلمانان من آن گبرم که دين را خوار مي‌دارم
مسلمانان من آن گبرم که دين را خوار مي‌دارم شاعر : عطار مسلمانم همي خوانند و من زنار مي‌دارم مسلمانان من آن گبرم...
شنبه، 6 فروردين 1390
ترسا بچه‌اي کشيد در کارم
ترسا بچه‌اي کشيد در کارم شاعر : عطار بربست به زلف خويش زنارم ترسا بچه‌اي کشيد در کارم يعني که به بندگي ده اقرارم...
شنبه، 6 فروردين 1390
گنج دزديده ز جايي پي برم
گنج دزديده ز جايي پي برم شاعر : عطار گر به کوي دلربايي پي برم گنج دزديده ز جايي پي برم گر به قرب جانفزايي پي...
شنبه، 6 فروردين 1390