گر دست رسد در سر زلفين تو بازم
چون گوي چه سرها که به چوگان تو بازم گر دست رسد در سر زلفين تو بازم در دست سر مويي از آن عمر درازم زلف تو مرا عمر دراز است ولي نيست
دوشنبه، 10 خرداد 1389
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده روان دربازم در خرابات مغان گر گذر افتد بازم خازن ميکده فردا نکند در بازم حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم
دوشنبه، 10 خرداد 1389
جوزا سحر نهاد حمايل برابرم
يعني غلام شاهم و سوگند مي‌خورم جوزا سحر نهاد حمايل برابرم کامي که خواستم ز خدا شد ميسرم ساقي بيا که از مدد بخت کارساز
دوشنبه، 10 خرداد 1389
تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم
تبسمي کن و جان بين که چون همي‌سپرم تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم چنين که در دل من داغ زلف سرکش توست
دوشنبه، 10 خرداد 1389
به تيغم گر کشد دستش نگيرم
وگر تيرم زند منت پذيرم به تيغم گر کشد دستش نگيرم که پيش دست و بازويت بميرم کمان ابرويت را گو بزن تير
دوشنبه، 10 خرداد 1389
مزن بر دل ز نوک غمزه تيرم
که پيش چشم بيمارت بميرم مزن بر دل ز نوک غمزه تيرم زکاتم ده که مسکين و فقيرم نصاب حسن در حد کمال است
دوشنبه، 10 خرداد 1389
نماز شام غريبان چو گريه آغازم
به مويه‌هاي غريبانه قصه پردازم نماز شام غريبان چو گريه آغازم که از جهان ره و رسم سفر براندازم به ياد يار و ديار آن چنان بگريم زار
دوشنبه، 10 خرداد 1389
مرا عهديست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کويش را چو جان خويشتن دارم مرا عهديست با جانان که تا جان در بدن دارم فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم صفاي خلوت خاطر از آن شمع...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف‌ها مي‌کني اي خاک درت تاج سرم من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم که من اين ظن به رقيبان تو هرگز نبرم دلبرا بنده نوازيت که آموخت بگو
دوشنبه، 10 خرداد 1389
ز دست کوته خود زير بارم
که از بالابلندان شرمسارم ز دست کوته خود زير بارم وگر نه سر به شيدايي برآرم مگر زنجير مويي گيردم دست
دوشنبه، 10 خرداد 1389
گر چه افتاد ز زلفش گرهي در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش مي‌دارم گر چه افتاد ز زلفش گرهي در کارم خون دل عکس برون مي‌دهد از رخسارم به طرب حمل مکن سرخي رويم که چو جام
دوشنبه، 10 خرداد 1389
گر دست دهد خاک کف پاي نگارم
بر لوح بصر خط غباري بنگارم گر دست دهد خاک کف پاي نگارم از موج سرشکم که رساند به کنارم بر بوي کنار تو شدم غرق و اميد است
دوشنبه، 10 خرداد 1389
دارم اميد عاطفتي از جانب دوست
دارم اميد عاطفتي از جانب دوست کردم جنايتي و اميدم به عفو اوست دانم که بگذرد ز سر جرم من که او گر چه پريوش است وليکن فرشته...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
در نهانخانه عشرت صنمي خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم در نهانخانه عشرت صنمي خوش دارم وين همه منصب از آن حور پريوش دارم عاشق و رندم و ميخواره به آواز بلند
دوشنبه، 10 خرداد 1389
سال‌ها پيروي مذهب رندان کردم
تا به فتوي خرد حرص به زندان کردم سال‌ها پيروي مذهب رندان کردم قطع اين مرحله با مرغ سليمان کردم من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه
دوشنبه، 10 خرداد 1389
ديشب به سيل اشک ره خواب مي‌زدم
نقشي به ياد خط تو بر آب مي‌زدم ديشب به سيل اشک ره خواب مي‌زدم جامي به ياد گوشه محراب مي‌زدم ابروي يار در نظر و خرقه سوخته
دوشنبه، 10 خرداد 1389
هر چند پير و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که ياد روي تو کردم جوان شدم هر چند پير و خسته دل و ناتوان شدم بر منتهاي همت خود کامران شدم شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
دوشنبه، 10 خرداد 1389
خيال نقش تو در کارگاه ديده کشيدم
به صورت تو نگاري نديدم و نشنيدم خيال نقش تو در کارگاه ديده کشيدم به گرد سرو خرامان قامتت نرسيدم اگر چه در طلبت همعنان باد شمالم
دوشنبه، 10 خرداد 1389
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست که هر چه بر سر ما مي‌رود ارادت اوست نظير دوست نديدم اگر چه از مه و مهر نهادم آينه‌ها در مقابل رخ دوست
دوشنبه، 10 خرداد 1389
مرا مي‌بيني و هر دم زيادت مي‌کني دردم
تو را مي‌بينم و ميلم زيادت مي‌شود هر دم مرا مي‌بيني و هر دم زيادت مي‌کني دردم به درمانم نمي‌کوشي نمي‌داني مگر دردم به سامانم نمي‌پرسي نمي‌دانم...
دوشنبه، 10 خرداد 1389