دوش بيماري چشم تو ببرد از دستم
ليکن از لطف لبت صورت جان مي‌بستم دوش بيماري چشم تو ببرد از دستم ديرگاه است کز اين جام هلالي مستم عشق من با خط مشکين تو امروزي نيست
دوشنبه، 10 خرداد 1389
به غير از آن که بشد دين و دانش از دستم
بيا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم به غير از آن که بشد دين و دانش از دستم به خاک پاي عزيزت که عهد نشکستم اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد
دوشنبه، 10 خرداد 1389
زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم
ناز بنياد مکن تا نکني بنيادم زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم سر مکش تا نکشد سر به فلک فريادم مي مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
دوشنبه، 10 خرداد 1389
فاش مي‌گويم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم فاش مي‌گويم و از گفته خود دلشادم که در اين دامگه حادثه چون افتادم طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
دوشنبه، 10 خرداد 1389
مرحبا طاير فرخ پي فرخنده پيام
خير مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام مرحبا طاير فرخ پي فرخنده پيام که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام يا رب اين قافله را لطف ازل بدرقه...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
عاشق روي جواني خوش نوخاسته‌ام
و از خدا دولت اين غم به دعا خواسته‌ام عاشق روي جواني خوش نوخاسته‌ام تا بداني که به چندين هنر آراسته‌ام عاشق و رند و نظربازم و مي‌گويم فاش...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
بشري اذ السلامه حلت بذي سلم
لله حمد معترف غايه النعم بشري اذ السلامه حلت بذي سلم تا جان فشانمش چو زر و سيم در قدم آن خوش خبر کجاست که اين فتح مژده داد
دوشنبه، 10 خرداد 1389
بازآي ساقيا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگي و دعاگوي دولتم بازآي ساقيا که هواخواه خدمتم بيرون شدي نماي ز ظلمات حيرتم زان جا که فيض جام سعادت فروغ توست
دوشنبه، 10 خرداد 1389
آن سيه چرده که شيريني عالم با اوست
آن سيه چرده که شيريني عالم با اوست چشم ميگون لب خندان دل خرم با اوست گر چه شيرين دهنان پادشهانند ولي او سليمان زمان است که...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
عشقبازي و جواني و شراب لعل فام
مجلس انس و حريف همدم و شرب مدام عشقبازي و جواني و شراب لعل فام همنشيني نيک کردار و نديمي نيک نام ساقي شکردهان و مطرب شيرين سخن
دوشنبه، 10 خرداد 1389
دل سراپرده محبت اوست
دل سراپرده محبت اوست ديده آيينه دار طلعت اوست من که سر درنياورم به دو کون گردنم زير بار منت اوست
دوشنبه، 10 خرداد 1389
خم زلف تو دام کفر و دين است
خم زلف تو دام کفر و دين است ز کارستان او يک شمه اين است جمالت معجز حسن است ليکن حديث غمزه‌ات سحر مبين است
دوشنبه، 10 خرداد 1389
ز گريه مردم چشمم نشسته در خون است
ز گريه مردم چشمم نشسته در خون است ببين که در طلبت حال مردمان چون است به ياد لعل تو و چشم مست ميگونت ز جام غم مي لعلي...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
منم که گوشه ميخانه خانقاه من است
منم که گوشه ميخانه خانقاه من است دعاي پير مغان ورد صبحگاه من است گرم ترانه چنگ صبوح نيست چه باک نواي من به سحر آه عذرخواه من...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
روزگاريست که سوداي بتان دين من است
روزگاريست که سوداي بتان دين من است غم اين کار نشاط دل غمگين من است ديدن روي تو را ديده جان بين بايد وين کجا...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
لعل سيراب به خون تشنه لب يار من است
لعل سيراب به خون تشنه لب يار من است وز پي ديدن او دادن جان کار من است شرم از آن چشم سيه بادش و مژگان دراز هر که دل بردن...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
به دام زلف تو دل مبتلاي خويشتن است
به دام زلف تو دل مبتلاي خويشتن است بکش به غمزه که اينش سزاي خويشتن است گرت ز دست برآيد مراد خاطر ما به دست باش...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
روضه خلد برين خلوت درويشان است
روضه خلد برين خلوت درويشان است مايه محتشمي خدمت درويشان است گنج عزلت که طلسمات عجايب دارد فتح آن در نظر رحمت درويشان...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
صوفي از پرتو مي راز نهاني دانست
صوفي از پرتو مي راز نهاني دانست گوهر هر کس از اين لعل تواني دانست قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقي خواند معاني...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
به کوي ميکده هر سالکي که ره دانست
به کوي ميکده هر سالکي که ره دانست دري دگر زدن انديشه تبه دانست زمانه افسر رندي نداد جز به کسي که سرفرازي عالم در اين...
دوشنبه، 10 خرداد 1389