دوش سوداي رخش گفتم ز سر بيرون کنم
گفت کو زنجير تا تدبير اين مجنون کنم دوش سوداي رخش گفتم ز سر بيرون کنم دوستان از راست مي‌رنجد نگارم چون کنم قامتش را سرو گفتم سر کشيد از من...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن مي‌رسد چه چاره کنم به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم که مي خورند حريفان و من نظاره کنم سخن درست بگويم نمي‌توانم ديد
دوشنبه، 10 خرداد 1389
حاشا که من به موسم گل ترک مي کنم
من لاف عقل مي‌زنم اين کار کي کنم حاشا که من به موسم گل ترک مي کنم در کار چنگ و بربط و آواز ني کنم مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
دوشنبه، 10 خرداد 1389
روي تو کس نديد و هزارت رقيب هست
روي تو کس نديد و هزارت رقيب هست در غنچه‌اي هنوز و صدت عندليب هست گر آمدم به کوي تو چندان غريب نيست چون من در آن ديار هزاران غريب...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
مرحبا اي پيک مشتاقان بده پيغام دوست
مرحبا اي پيک مشتاقان بده پيغام دوست تا کنم جان از سر رغبت فداي نام دوست واله و شيداست دايم همچو بلبل در قفس طوطي طبعم ز عشق شکر و بادام...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
صبا اگر گذري افتدت به کشور دوست
صبا اگر گذري افتدت به کشور دوست بيار نفحه‌اي از گيسوي معنبر دوست به جان او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سوي من آري پيامي از بر...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
ديده دريا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر اين کار دل خويش به دريا فکنم ديده دريا کنم و صبر به صحرا فکنم کتش اندر گنه آدم و حوا فکنم از دل تنگ گنهکار برآرم آهي
دوشنبه، 10 خرداد 1389
چل سال بيش رفت که من لاف مي‌زنم
کز چاکران پير مغان کمترين منم چل سال بيش رفت که من لاف مي‌زنم ساغر تهي نشد ز مي صاف روشنم هرگز به يمن عاطفت پير مي فروش
دوشنبه، 10 خرداد 1389
آن پيک نامور که رسيد از ديار دوست
آن پيک نامور که رسيد از ديار دوست آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست خوش مي‌دهد نشان جلال و جمال يار خوش مي‌کند حکايت عز و وقار دوست
دوشنبه، 10 خرداد 1389
عمريست تا من در طلب هر روز گامي مي‌زنم
دست شفاعت هر زمان در نيک نامي مي‌زنم عمريست تا من در طلب هر روز گامي مي‌زنم دامي به راهي مي‌نهم مرغي به دامي مي‌زنم بي ماه مهرافروز خود تا...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
بي تو اي سرو روان با گل و گلشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم بي تو اي سرو روان با گل و گلشن چه کنم نيست چون آينه‌ام روي ز آهن چه کنم آه کز طعنه بدخواه نديدم رويت
دوشنبه، 10 خرداد 1389
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من اين کارها کمتر کنم من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم توبه از مي وقت گل ديوانه باشم گر کنم من که عيب توبه کاران کرده باشم...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
صنما با غم عشق تو چه تدبير کنم
تا به کي در غم تو ناله شبگير کنم صنما با غم عشق تو چه تدبير کنم مگرش هم ز سر زلف تو زنجير کنم دل ديوانه از آن شد که نصيحت شنود
دوشنبه، 10 خرداد 1389
خيال روي تو چون بگذرد به گلشن چشم
دل از پي نظر آيد به سوي روزن چشم خيال روي تو چون بگذرد به گلشن چشم منم ز عالم و اين گوشه معين چشم سزاي تکيه گهت منظري نمي‌بينم
دوشنبه، 10 خرداد 1389
من که از آتش دل چون خم مي در جوشم
مهر بر لب زده خون مي‌خورم و خاموشم من که از آتش دل چون خم مي در جوشم تو مرا بين که در اين کار به جان مي‌کوشم قصد جان است طمع در لب جانان...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
گر من از سرزنش مدعيان انديشم
شيوه مستي و رندي نرود از پيشم گر من از سرزنش مدعيان انديشم من که بدنام جهانم چه صلاح انديشم زهد رندان نوآموخته راهي بدهيست
دوشنبه، 10 خرداد 1389
حجاب چهره جان مي‌شود غبار تنم
خوشا دمي که از آن چهره پرده برفکنم حجاب چهره جان مي‌شود غبار تنم روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم چنين قفس نه سزاي چو من خوش الحانيست
دوشنبه، 10 خرداد 1389
مژده وصل تو کو کز سر جان برخيزم
طاير قدسم و از دام جهان برخيزم مژده وصل تو کو کز سر جان برخيزم از سر خواجگي کون و مکان برخيزم به ولاي تو که گر بنده خويشم خواني
دوشنبه، 10 خرداد 1389
چو کار عمر نه پيداست باري آن اولي
که روز واقعه پيش نگار خود باشم چو کار عمر نه پيداست باري آن اولي گرم بود گله‌اي رازدار خود باشم ز دست بخت گران خواب و کار بي‌سامان
دوشنبه، 10 خرداد 1389
من دوستدار روي خوش و موي دلکشم
مدهوش چشم مست و مي صاف بي‌غشم من دوستدار روي خوش و موي دلکشم آن گه بگويمت که دو پيمانه درکشم گفتي ز سر عهد ازل يک سخن بگو
دوشنبه، 10 خرداد 1389