مي‌سوزم از فراقت روي از جفا بگردان
هجران بلاي ما شد يا رب بلا بگردان مي‌سوزم از فراقت روي از جفا بگردان تا او به سر درآيد بر رخش پا بگردان مه جلوه مي‌نمايد بر سبز خنگ گردون...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
يا رب آن آهوي مشکين به ختن بازرسان
وان سهي سرو خرامان به چمن بازرسان يا رب آن آهوي مشکين به ختن بازرسان يعني آن جان ز تن رفته به تن بازرسان دل آزرده ما را به نسيمي بنواز
دوشنبه، 10 خرداد 1389
خدا را کم نشين با خرقه پوشان
رخ از رندان بي‌سامان مپوشان خدا را کم نشين با خرقه پوشان خوشا وقت قباي مي فروشان در اين خرقه بسي آلودگي هست
دوشنبه، 10 خرداد 1389
چندان که گفتم غم با طبيبان
درمان نکردند مسکين غريبان چندان که گفتم غم با طبيبان گو شرم بادش از عندليبان آن گل که هر دم در دست باديست
دوشنبه، 10 خرداد 1389
بارها گفته‌ام و بار دگر مي‌گويم
که من دلشده اين ره نه به خود مي‌پويم بارها گفته‌ام و بار دگر مي‌گويم آن چه استاد ازل گفت بگو مي‌گويم در پس آينه طوطي صفتم داشته‌اند
دوشنبه، 10 خرداد 1389
گر چه ما بندگان پادشهيم
پادشاهان ملک صبحگهيم گر چه ما بندگان پادشهيم جام گيتي نما و خاک رهيم گنج در آستين و کيسه تهي
دوشنبه، 10 خرداد 1389
کس نيست که افتاده آن زلف دوتا نيست
کس نيست که افتاده آن زلف دوتا نيست در رهگذر کيست که دامي ز بلا نيست چون چشم تو دل مي‌برد از گوشه نشينان همراه تو بودن گنه از جانب ما...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
فاتحه‌اي چو آمدي بر سر خسته‌اي بخوان
لب بگشا که مي‌دهد لعل لبت به مرده جان فاتحه‌اي چو آمدي بر سر خسته‌اي بخوان گو نفسي که روح را مي‌کنم از پي اش روان آن که به پرسش آمد و فاتحه...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
ما شبي دست برآريم و دعايي بکنيم
غم هجران تو را چاره ز جايي بکنيم ما شبي دست برآريم و دعايي بکنيم تا طبيبش به سر آريم و دوايي بکنيم دل بيمار شد از دست رفيقان مددي
دوشنبه، 10 خرداد 1389
ما نگوييم بد و ميل به ناحق نکنيم
جامه کس سيه و دلق خود ازرق نکنيم ما نگوييم بد و ميل به ناحق نکنيم کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنيم عيب درويش و توانگر به کم و بيش بد است...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
سرم خوش است و به بانگ بلند مي‌گويم
که من نسيم حيات از پياله مي‌جويم سرم خوش است و به بانگ بلند مي‌گويم مريد خرقه دردي کشان خوش خويم عبوس زهد به وجه خمار ننشيند
دوشنبه، 10 خرداد 1389
ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست
ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست حال هجران تو چه داني که چه مشکل حاليست مردم ديده ز لطف رخ او در رخ او ...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
يا رب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست
يا رب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست حاليا خانه برانداز دل و دين من است تا در آغوش...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
بگذار تا ز شارع ميخانه بگذريم
کز بهر جرعه‌اي همه محتاج اين دريم بگذار تا ز شارع ميخانه بگذريم شرط آن بود که جز ره آن شيوه نسپريم روز نخست چون دم رندي زديم و عشق
دوشنبه، 10 خرداد 1389
خيز تا خرقه صوفي به خرابات بريم
شطح و طامات به بازار خرافات بريم خيز تا خرقه صوفي به خرابات بريم دلق بسطامي و سجاده طامات بريم سوي رندان قلندر به ره آورد سفر
دوشنبه، 10 خرداد 1389
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلک را سقف بشکافيم و طرحي نو دراندازيم بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم من و ساقي به هم تازيم و بنيادش براندازيم اگر غم لشکر انگيزد...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
صوفي بيا که خرقه سالوس برکشيم
وين نقش زرق را خط بطلان به سر کشيم صوفي بيا که خرقه سالوس برکشيم دلق ريا به آب خرابات برکشيم نذر و فتوح صومعه در وجه مي‌نهيم
دوشنبه، 10 خرداد 1389
ما ز ياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود آن چه ما پنداشتيم ما ز ياران چشم ياري داشتيم حاليا رفتيم و تخمي کاشتيم تا درخت دوستي برگي دهد
دوشنبه، 10 خرداد 1389
صلاح از ما چه مي‌جويي که مستان را صلا گفتيم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتيم صلاح از ما چه مي‌جويي که مستان را صلا گفتيم گرت باور بود ور نه سخن اين بود و ما گفتيم در ميخانه‌ام بگشا...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
ما درس سحر در ره ميخانه نهاديم
محصول دعا در ره جانانه نهاديم ما درس سحر در ره ميخانه نهاديم اين داغ که ما بر دل ديوانه نهاديم در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
دوشنبه، 10 خرداد 1389