رومیزی قدیمی
معلم تازه‌کاری به همراه همسرش، برای تدریس به یکی از روستاها فرستاده شدند. آنها پس از ورود به روستا در مدرسه ساکن شدند. ساختمان مدرسه کهنه و قدیمی...
سه‌شنبه، 15 خرداد 1397
تو نیکی می‌کن و در دجله انداز
روزگاری پسری به سفری دور رفته بود و ماه‌ها بود که از او خبری نبود. مادر پسر برای بازگشت پسرش دعا می‌کرد و هر روز علاوه بر نان خانه، یک نان اضافه...
دوشنبه، 14 خرداد 1397
مرشد عباس زریری
مرشد عباس زریری (1350-1288، اصفهان) داستان‌سرایی (نقّال) برجسته است. وی در اوایل کودکی یتیم شد و در فقر حاصل ازسال‌های رنج‌آور جنگ جهانی اول...
چهارشنبه، 9 خرداد 1397
میرزا حبیب اصفهانی
میرزا حبیب اصفهانی؛ شاعر ایرانی، متخصص دستور زبان و مترجمی بود که بیشتر عمر خود را در تبعید و درشهر عثمانی ترکیه سپری کرد(93-1835). در شهر بن...
چهارشنبه، 9 خرداد 1397
همین حالا را زندگی کن!
جوانی غمگین و افسرده نزد استادش آمد و از او کمک خواست. استاد، جوان را به کنار برکه‌ای برد و از او خواست تا سنگریزه‌ای داخل آن بیندازد.
شنبه، 5 خرداد 1397
نجات صدف‌ها
مردی کنار ساحل قدم می‌زد. در فاصله دورتر کسی را دید که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین برمی‌دارد و داخل آب می‌اندازد. نزدیک‌تر شد و دید...
شنبه، 5 خرداد 1397
در وصف اندلس
توجه سلاطین مرینی به شکه دربار و بذل و بخشش‌های بسیار به شعراء و ادبا موجب شد که شمار زیادی از شاعران و ادیبان برجسته این دوره با حکومت مرینی...
شنبه، 5 خرداد 1397
نمره‌ی نقاشی
مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و...
جمعه، 4 خرداد 1397
جراح عزادار
مردی که پسرش در اتاق جراحی منتظر رسیدن دکتر جراح بود، با دیدن جراح، عصبانی جلو رفت و فریاد زد: چرا این قدر دیر آمدید؟ مگر نمی‌دانید جان پسر من...
جمعه، 4 خرداد 1397
چرا من؟
قهرمان افسانه‌ای تنیس وقتی تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت با تزریق خون آلوده به ایدز مبتلا شد. یکی از طرفداران آرتور در نامه‌ای به او نوشت: آرتور...
پنجشنبه، 3 خرداد 1397
راز جعبه کفش
زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند؛ آنها هیچ چیزی را از هم مخفی نمی‌کردند مگر یک چیز و آن جعبه کفشی بود در بالای کمد که پیرزن...
پنجشنبه، 3 خرداد 1397
جای پارک
پیرزن کنار مغازه میوه‌فروشی ایستاده بود و آرزو می‌کرد ای کاش می‌توانست او هم مانند مشتریان دیگر میوه‌های تازه و رسیده بخرد و به خانه ببرد.
چهارشنبه، 2 خرداد 1397
ارزش یک لبخند
غروب یک روز بارانی زنگ تلفن شرکت به صدا درآمد. زن گوشی را برداشت، آن طرف خط، پرستار با ناراحتی خبر تب و لرز سارا دختر کوچکش را داد.
چهارشنبه، 2 خرداد 1397
نجات از سردخانه
روزی مردی خوش‌اخلاق و مهربان برای خود خانه‌ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.
سه‌شنبه، 1 خرداد 1397
تخم مرغ کریستف کلمب
پسری برای فرار از تنبیه نامه‌ای برای پدرش می‌نویسد: پدر من مجبور شدم با دوستم فرار کنم. من و او آرزوهای بزرگی داریم او به من اطمینان داده که...
سه‌شنبه، 1 خرداد 1397
نامه‌ی محرمانه
سالها پیش در چین باستان، شاهزاده‌ای تصمیم به ازدواج گرفت. از این رو تمام دختران جوان شهر را به مهمانی دعوت کرد. تا از بین آنها همسر خود را انتخاب...
يکشنبه، 30 ارديبهشت 1397
قفل‌ساز افسانه‌ای
آقای اسمیت به تازگی مدیر عامل یک شرکت بزرگ شده بود. روزی مدیر عاقل قبلی سه پاکت به او داد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه شدی، پاکت‌ها را به ترتیب...
يکشنبه، 30 ارديبهشت 1397
فرار از اردوگاه مرگ
ادیسون، آزمایشگاه بزرگ و مجهزی داشت که بسیار به آن عشق می‌ورزید. هر روز اختراع جدیدی در آن شکل می‌گرفت. شبی به پسر ادیسون اطلاع دادند که ساختمان...
شنبه، 29 ارديبهشت 1397
تنها کاری که می‌توانستم انجام دهم
پسرم در اتاق با مادرش صحبت می‌کرد. من هم حرف‌هایشان را می‌شنیدم. ظاهراً چند تا از بچه‌های مدرسه در مورد شغل پدرشان لاف زده و گفته بودند که پدرشان...
شنبه، 29 ارديبهشت 1397
زشت‌ترین دختر کلاس
او زشت‌ترین دختر کلاس بود. روز اولی که به مدرسه آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند. نقطه‌ی مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه...
شنبه، 29 ارديبهشت 1397