راز جعبه کفش
زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند؛ آنها هیچ چیزی را از هم مخفی نمی‌کردند مگر یک چیز و آن جعبه کفشی بود در بالای کمد که پیرزن...
پنجشنبه، 3 خرداد 1397
جای پارک
پیرزن کنار مغازه میوه‌فروشی ایستاده بود و آرزو می‌کرد ای کاش می‌توانست او هم مانند مشتریان دیگر میوه‌های تازه و رسیده بخرد و به خانه ببرد.
چهارشنبه، 2 خرداد 1397
ارزش یک لبخند
غروب یک روز بارانی زنگ تلفن شرکت به صدا درآمد. زن گوشی را برداشت، آن طرف خط، پرستار با ناراحتی خبر تب و لرز سارا دختر کوچکش را داد.
چهارشنبه، 2 خرداد 1397
نجات از سردخانه
روزی مردی خوش‌اخلاق و مهربان برای خود خانه‌ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.
سه‌شنبه، 1 خرداد 1397
تخم مرغ کریستف کلمب
پسری برای فرار از تنبیه نامه‌ای برای پدرش می‌نویسد: پدر من مجبور شدم با دوستم فرار کنم. من و او آرزوهای بزرگی داریم او به من اطمینان داده که...
سه‌شنبه، 1 خرداد 1397
نامه‌ی محرمانه
سالها پیش در چین باستان، شاهزاده‌ای تصمیم به ازدواج گرفت. از این رو تمام دختران جوان شهر را به مهمانی دعوت کرد. تا از بین آنها همسر خود را انتخاب...
يکشنبه، 30 ارديبهشت 1397
قفل‌ساز افسانه‌ای
آقای اسمیت به تازگی مدیر عامل یک شرکت بزرگ شده بود. روزی مدیر عاقل قبلی سه پاکت به او داد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه شدی، پاکت‌ها را به ترتیب...
يکشنبه، 30 ارديبهشت 1397
فرار از اردوگاه مرگ
ادیسون، آزمایشگاه بزرگ و مجهزی داشت که بسیار به آن عشق می‌ورزید. هر روز اختراع جدیدی در آن شکل می‌گرفت. شبی به پسر ادیسون اطلاع دادند که ساختمان...
شنبه، 29 ارديبهشت 1397
تنها کاری که می‌توانستم انجام دهم
پسرم در اتاق با مادرش صحبت می‌کرد. من هم حرف‌هایشان را می‌شنیدم. ظاهراً چند تا از بچه‌های مدرسه در مورد شغل پدرشان لاف زده و گفته بودند که پدرشان...
شنبه، 29 ارديبهشت 1397
زشت‌ترین دختر کلاس
او زشت‌ترین دختر کلاس بود. روز اولی که به مدرسه آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند. نقطه‌ی مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه...
شنبه، 29 ارديبهشت 1397
خدا پشت پنجره ایستاده
روزی خداوند به فرشته‌ای فرمان داد که به زمین برو و با ارزش‌ترین چیز دنیا را بیاور. فرشته به میدان جنگ رفت و آخرین قطره‌ی خون جوانی را که در دفاع...
شنبه، 29 ارديبهشت 1397
امروز، آخرین روز تو است!
روزی پدر ثروتمندی، پسرش را به یک دهکده‌ی فقیرنشین برد تا پسر از نزدیک مردم فقیر و زحمتکش را ببیند و قدر داشته‌هایش را بیشتر بداند. بعد از بازگشت...
جمعه، 28 ارديبهشت 1397
می‌خواهم زنده بمانم!
سه نفر از مطلب پزشکی خارج شدند. پزشک به هر سه آنها گفته بود که به دلیل بیماری که دارند به زودی خواهند مرد. مرد اول با شنیدن این خبر با خود فکر...
جمعه، 28 ارديبهشت 1397
حبیبی برگشادی؛ شاعر آذری و فارسی
(949 -999 ش) از چهره‌های درخشان ادبیات کلاسیک آذری که به دو زبان آذری و فارسی شعر سروده است. نقش وی در ادبیات آذربایجان از آن شایان اهمیت است...
جمعه، 28 ارديبهشت 1397
خودت را کنار بکش!
روزی پدری برای نشان دادن زشتی خشم و عصبانیت به پسرش که اخلاق خوبی نداشت و زود از کوره درمی‌رفت، تعدادی میخ داد و گفت: عزیزم! هر بار که عصبانی...
جمعه، 28 ارديبهشت 1397
بساط دست‌فروشی
کودکی در حال سقوط از بلندی بود که درویشی این صحنه را دید. پس فوراً فریاد زد: «او را نگه‌دار.» کودک بین زمین و آسمان ماند و درویش کودک را گرفت....
جمعه، 28 ارديبهشت 1397
حبیب الله کاشانی؛ عالمی فاضل و ادیبی باذوق
(1262 -1340 ق) حبیب‌الله، متخلص به حبیب و سالک، فرزند علی مدد ساوجی، فقیه، رجال‌نویس، متکلم، مفسر و شاعر ایرانی. پدرش از علمای ساوه بود و از...
جمعه، 28 ارديبهشت 1397
زنده بودن، همان زندگی کردن نیست!
استادی در کلاس لیوانی پر از آب به دست گرفت و به بچه‌ها نشان داد و پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: 50 گرم یا شاید...
پنجشنبه، 27 ارديبهشت 1397
اولین سراینده شعر سپید قبل از نیمایوشیج
میرزا حبیب الله مجتهد خراسانی (1266-1327 ق) فقیه، عارف و شاعر نامی خراسانی. وی فرزند میرزا محمد هاشم و نبیره سید محمد مهدی شهید و از احفاد سید...
پنجشنبه، 27 ارديبهشت 1397
مثل دانه‌ی قهوه باش!
دختری نزد مادرش از سختی‌های زندگی شکایت می‌کرد. مادر که می‌خواست درسی به دخترش بدهد، او را به آشپزخانه برد و سه ظرف آب جوش روی اجاق گذاشت.
پنجشنبه، 27 ارديبهشت 1397