عهدنامه ۲۹ شهید سمنانی
هشت سال دفاع مقدس در جبهه‌های نبرد به پایان رسید؛ همه مجبور بودند به شهرهای‌شان بازگردند. برخی رزمندگان به قدری با حال و هوای پاک جبهه مأنوس...
چهارشنبه، 12 شهريور 1393
از عقلتان دستور مي گيريد يا از نفستان؟
البته آدم بعد از اين همه سال، همه ي خاطرات که يادش نمي ماند، ولي يک چيزهايي هيچ وقت از ذهن نمي رود. يک تکه زميني داشتم که چسبيده به آن، يک زمين...
سه‌شنبه، 11 شهريور 1393
حکومت بر قلب ها
حرف هيچ کس در او تأثير نمي گذاشت. مي گفتيم: «سيگار چيز خوبي نيست. ضرر دارد. آدمي را از بين مي برد. اينجا جبهه است. جاي اين کارها نيست. تو آمده...
سه‌شنبه، 11 شهريور 1393
چرا از خدا نمي ترسي؟
متوجه شدم علي همه ي زندگي اش را بر اساس صواب و گناه مي سنجد. وقتي کاري پيش مي آمد، فکر مي کرد چرا بايد انجامش بدهد. به من احترام مي گذاشت، چون...
سه‌شنبه، 11 شهريور 1393
کجا اعتراض مي کرد و چگونه؟
با سيد در جايي بوديم و موردي پيش آمد که من فکر مي کردم سيد با آن برخورد مي کند ولي او هيچ عکس العملي از خود نشان نداد. بين ما بحث شد و من به...
سه‌شنبه، 11 شهريور 1393
مستحب فداي واجب
شهيد علمي بيت بالا را که در يادداشت هايش هم بود، مرتب با خود زمزمه مي کرد. او مي گفت: رزمندگان بيشتر از همه در معرض لغزش و به اصطلاح زمين خوردن...
سه‌شنبه، 11 شهريور 1393
به جواني خودتان رحم کنيد
به اصل «امر به معروف و نهي ازمنکر» عمل مي کرد. مادرش مي گويد: «روزي يکي از زنان همسايه، با حجاب نامناسب به منزل ما آمد. علي خيلي ناراحت شد و...
سه‌شنبه، 11 شهريور 1393
رفتارش مرا مجذوب کرد
يک روز با به صدا درآمدن زنگ در، وقتي که همسرش براي بازکردنِ در رفت، با ديدن دو نفر ميهمان که برايشان آمده بود، دچار ترديد شد؛ ترديد به خاطر اينکه...
سه‌شنبه، 11 شهريور 1393
رأفت اسلامي
زير رگبار گلوله، با قامتي استوار، جلوي ستون، به طرف قله در حرکت بود. با اشاره به افراد پشت سر، آنها را به جناح هاي راست و چپ خود هدايت مي کرد....
سه‌شنبه، 11 شهريور 1393
تذکر مي داد و ابايي نداشت
ما يک وانت بار در اختيار داشتيم و اکثر اوقات به اتفاق شهيد، ساعت هاي 9 از شهرستان جيرفت، گازوئيل بار مي کرديم تا ساعت 12 شب در مردهک بوديم. به...
سه‌شنبه، 11 شهريور 1393
زباني مثل شمشير
در يکي از روزهاي عمليات عده اي از نيروها خط را بخاطر فشار و آتش شديد دشمن ترک کرده و برگشته بودند عقب. در آن شرايط اگر بجاي حاج عبدالله هر فرمانده...
سه‌شنبه، 11 شهريور 1393
يا قصاص کن يا ببخش
گفتند قرار است آقايي به اسم «ميرحسيني» براي سخنراني بيايد. مي گفتند از فرماندهان سپاه است. زنگ دوم بود که آمد. به صف شديم، اصلاً به هيکلش نمي...
دوشنبه، 10 شهريور 1393
صداقت، حلم و صبوري
وي آن چنان سخن آرا و اهل خطابه نبود، ولي وقتي سخن مي گفت، از دل برخاسته بود و صميمانه بردل مي نشست. تو گويي سروشي بود که سکينه ي الهي را به ارمغان...
دوشنبه، 10 شهريور 1393
امر به معروف و نهی از منکر در سیره ی شهدا
امر به معروف و نهی از منکر در سیره ی شهدا از مهترین آداب و رفتار عملی شهدا است که در این مقاله به این الگوه ها اشاره می کنیم.
دوشنبه، 10 شهريور 1393
من هندوانه ي دزدي نمي خورم!
در خاطره ي برادر آقايي درباره ي سخنراني آخر شهيد ميرحسيني در جمع افراد گردان آمده است: حاج قاسم شب عمليات کربلاي 5، به گردان 409 آمد و براي ما...
دوشنبه، 10 شهريور 1393
مواظب اميال مادي باشيد
«مادر عزيزم! سلام مرا بپذيرد و حلالم کن. مبادا در شهادت که عروسي من است، گريه کنيد و افتخار کن و به خود ببال که پسري داشتي و در راه خدا و پيامبر...
دوشنبه، 10 شهريور 1393
براي انتقام نمي رويم
شهيد از دو دسته افراد بدش مي آمد. آدمهاي کم کار و آدمهاي سيگاري. چند دفعه به من گفته بود: «مي بيني اينها که سيگار مي کشند، پُف مي کنند به خون...
دوشنبه، 10 شهريور 1393
روايت قبض روح
عبدالرحمان آنقدر در چادر ما تلپ بود که خيلي از بچه ها نمي دانستند او مسئول واحد تسليحات گردان است. قبل از عمليات بدر کار تسليحات را انجام داد...
دوشنبه، 10 شهريور 1393
جذب قلوب
در بين بچه هايي که آموزش مي ديدند، 5 نفر از رزمندگان شمالي در قرارگاه کربلا بودند و در آموزش به ما پيوستند. همگي آن ها که بعداً به شهادت رسيدند،...
دوشنبه، 10 شهريور 1393
تذکر محترمانه
حميد در يکي از يادداشت ها مي نويسد: «در کلاس دقايقي براي معرفي کتاب اختصاص داده شد. دفتر خاطرات و يادداشت هاي شاگردان و مقاله و نوشته و ... آنها...
دوشنبه، 10 شهريور 1393