قفس را بشکن وطن این جاست!
برای اولین بار بود که به رئیس حزب بعث خبر دادند، یک وزیر از کشور ایران را اسیر گرفته اند. شکنجه ی او زیر نظر مستقیم صدام بود. گفته بود اگر روبروی...
سه‌شنبه، 3 بهمن 1391
اشهدت رو بخون!
عملیات کربلای 8 تازه تموم شده بود. ما جزء گردان حضرت معصومه (س) بودیم. بچه ها چهار شبانه روز تمام تو خط عراق توی کانال دوئیجی، سر سه راهی مرگ...
سه‌شنبه، 3 بهمن 1391
با چشم شعر
جنگ با همه ی ناراستی ها و ناخوشی هایش، عرصه ی پروازهای بلندی است که جز در آسمان دفاع ممکن نیست، عرصه ای که اگر نباشد چه بسا بعضی بزرگی ها تا...
سه‌شنبه، 3 بهمن 1391
سیراب از تشنگی
مقرم می گوید: « .... چون امام سجاد(ع) پیکر امام حسین (ع) را در قبر نهاد، صورت بر آن رگ های بریده نهاد و گفت: خوشا سرزمینی که پیکر پاک تو را در...
شنبه، 16 دی 1391
عروسی به صرف عزاداری!
والله از اول جنگ حتی یکی از مسوولین نیامده از ما بپرسد خرت به چند؟! خودمان آن قدر سِرتِق بازی در آوردیم و به این رو آن ور زدیم تا فهمیدیم دیده‌بانی...
يکشنبه، 7 آبان 1391
شکارچی لحظه‌های شهدا
آن روز مرد ادیب مضطرب بود و پریشان؛ حال‌و‌هوای محرم او را گرفته بود. یاد شهیدان و رفیقان خونین‌بالش را در ذهن مرور می‌کرد. التهاب ناخودآگاهی...
يکشنبه، 7 آبان 1391
شبی که «مهرداد»، «مهدی» شد
در پایگاه ناحیه مشغول ثبت‌نام یک نفر برای اعزام بودم که تلفن زنگ زد. برادرم بود، گفت: علی! یک بنده خدایی را سراغت فرستادم، فکر جبهه‌ رفتن را...
يکشنبه، 7 آبان 1391
زندگی با چادر و اسلحه و ساک
«اشرف نوراللهی» هستم، متولد 1343 و اهل بیجار. در شهر خودم فعالیت‌های زیادی داشته‌ام. مسئول بسیج خواهران بیجار بودم. 22 سالم بود که ازدواج کردم....
يکشنبه، 7 آبان 1391
چشمانی بسته در مدار جاذبه خاک
خط اول یک خاکریز بلند بود و پشت آن، بچه‌ها سنگرهای تک‌نفرة حفره روباهی کنده بودند. کار من نگهبانی از اذان مغرب تا اذان صبح، تک‌وتنها، توی سنگر...
يکشنبه، 7 آبان 1391
به ناو آمریکایی گفتم به تو مربوط نیست
گاه انسان‌های بزرگی در جبهه پیدا می‌شدند که عظمت روح آن‌ها ستودنی بود؛ کسانی مانند شهید «دل‌حامد». او مؤمنی 23ساله بود. من با او در آموزش‌های...
يکشنبه، 7 آبان 1391
آمبولانس مسیحی‌ها دست من بود
زمانی که جنگ شروع شد، دانش‌آموز بودم. در محله، جذب پایگاه بسیج شدم. ابتدا در واحد پرسنلی فعالیت می‌کردم، بعد هم مسئول پرسنلی شدم. در سال 62 پس...
يکشنبه، 7 آبان 1391
برگردیم؛ ما هم‌خانة مین بودیم
ما نباختیم‌؛ چون‌ پشیمان‌ نیستیم‌ و پشیمان‌ نیستیم‌؛ چون‌ نباختیم‌. ما بردیم‌؛ چون‌ دفاع‌ کردیم‌ و دفاع‌ کردیم‌؛ چون‌ مَردیم‌. ما جنگیدیم‌؛ چون‌...
سه‌شنبه، 4 مهر 1391
موتورسیکلت
تازه به گردان آمده بودم که متوجه موتورسیکلتی شدم که کسی از آن استفاده نمی کرد. وقتی علت را پرسیدم، گفتند که هر کس سوار این موتورسیکلت شود، شهید...
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
پای آسیب دیده
پس از رسیدن به محل استراحت و راز و نیاز با معبود خود، به محل خواب رفته و صبح خیلی زود بیدار شدم. پس از نماز و ورزش صبحگاهی تمام افراد دسته ادغامی...
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
نقش روی دیوار
گروه سوم نیز کودکان بودند که ازآنها خاطرات خوش وناخوشی در ذهنمان مانده است که هیچ وقت نمی توانیم فراموش کنیم. پسر بچه های کوچک را می دیدم که...
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
سرباز نجیب
بیمارستان افشار دزفول، مثل دیگر بیمارستان های منطقه خاطرات زیادی برای گفتن دارد. ای کاش می شد در و دیوار این بیمارستان به حرف بیایند و
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
خاطره ای از یک سرباز (سرباز شیدایی)
قبل ازشروع عملیات بدر ما در بیابان های خوزستان به سر می بردیم و خود را برای عملیات آماده می کردیم. معمولاً برای هر مأموریتی مشابه سازی انجام...
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
پیکر پاک شهدای غریب
من محمد حافظی هستم در سال 1374 که به خدمت مقدس سربازی اعزام شده بود. از همان اوایل در کمیسیون نگهداری اسرای جنگ تحمیلی (کمیته بهداشت و درمان)...
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
برجک
اوایل جنگ، ما در اطراف کرخه مستقر بودیم و به دلیل نداشتن سنگر پناهگاه خیلی آسیب پذیربودیم و به همین خاطر، یک بار عراقی ها به سنگر ما نفوذ کرده...
چهارشنبه، 25 مرداد 1391
بازماندگان کربلای شش
مدت ها بود که جسدش در بین خط خودی و نیروهای بعثی قرار داشت. می گفتند از عملیات کربلای 6 در آن جا مانده است. وقتی از پشت خاکریز به منطقه چشم می...
چهارشنبه، 25 مرداد 1391