قرآن مي خواند تا آرام گرفت
بچه هاي مجروح و شهيد را که بردند، نوعي احساس شکست و واماندگي بر من مستولي شد.پرستار مجروحين جنگ مي فهمد پارچه سفيد کشيدن بر چهره مجروح يعني چه؟...
چهارشنبه، 15 مهر 1388
ديگر آب نمي خواهم
داشتيم مجروحان را براي اعزام به فرودگاه ترخيص مي کرديم و به در پشت بيمارستان (راهرو بزرگ و پيشخواني گرد و بزرگ آنجا بود) هدايت مي کرديم . رفتم...
چهارشنبه، 15 مهر 1388
سيه مشق
مرد به سختي نفس مي کشد . پرستار کپسول اکسيژن را کنار تخت مي گذارد و مي رود . پنجره ي کنار مرد بسته است . حياط از لابه لاي پرده عمودي پنجره پيداست...
چهارشنبه، 15 مهر 1388
پرواز در آسماني که پرنده پر نمي زد
شنيده بودم خدا حتي آرزوهاي بسيار بزرگ را هم برآورده مي کند ، اما باورم نمي شد . داستان برمي گردد به سالهاي آخر جنگ ، اوايل تابستان 66 . کم سن...
چهارشنبه، 15 مهر 1388
نبرد هنوز هم جاري است
ـ هنوز هم «عطر شهادت» از وراي سالهاي دور، به مشام مي رسد. هنگامي که از «دفاع مقدس» ياد مي شود، ياد حماسه سازان ميدان هاي شرف و عزت، جان را لبريز...
چهارشنبه، 15 مهر 1388
کاش لياقت قطعه قطعه شدن داشتم !
گفتگويي با برادر جانباز ، حجت الاسلام و المسلمين قرباني اشاره : آخرين باري که او را با بدني سالم ديدم ، پشت خاکريزي کنار رودخانه نزديک پاسگاه...
چهارشنبه، 15 مهر 1388
بوي تو بود
بايد مي نوشتم . نوشتم . شب ساعت ده . نوشتم . اين بار به خودم گفتم راحت بنوسم . راحت نوشتم . راحت آمد . اين بار تصميم گرفتم زياد شلوغش نکنم ....
چهارشنبه، 15 مهر 1388
اسير شکم
چند روزي بود که مش مراد حسابي اوقاتش تلخ بود . او مسئول تدارکات بود و ريش همه ي ما پيش او در گرو . تا قبل از اين ، با آنکه راه به راه به حيله...
چهارشنبه، 15 مهر 1388
آري! اين پسر من است
«معراج شهدا» شلوغ بود. سالن پر بود. جميعت کم بود، ولي آنچه بيشتر به چشم مي آمد، تابوت هاي چوبي پيچيده در پرچم سه رنگ جمهوري اسلامي بودند. هر...
چهارشنبه، 15 مهر 1388
معجزه گلوي خونين
خيلي گرم بود. هم هوا و هم صحنه کارزار، عراقي ها بعد از اينکه توانسته بودند مقاومت بچه ها را در محور سمت راست ما بشکنند، جاني تازه گرفته بودند...
چهارشنبه، 15 مهر 1388
حاج حميد « ماست فروش »
يكي از رزمندگان دفاع مقدس برگي در دفترخاطرات خود را به امانت در اختيار ما گذاشت كه دلمان نمايد مخاطبان خود را از دانستنش محروم كنيم: بسيارند...
چهارشنبه، 15 مهر 1388
چاي ديشلمه با خرج « آر.پي.جي »
نسيم جانبخش بهاري، روح و روان آدمي را نوازي مي‌داد. ورق‌هاي تقويم كه بوي تازگي داشتند، روز سه شنبه 31/1/1361 را نشان مي دادند. اين سومين باري...
چهارشنبه، 15 مهر 1388
كمپوت گيلاس
از بيرون مثل هر شب صداي انفجار مي‌آمد. انفجارهايي كه گاهي دور و گاهي نزديك بود. نه ميل خوابيدن داشتم و نه حال بيرون رفتن. به چهار ماه و نيمي...
چهارشنبه، 15 مهر 1388
سرش را نشانه گرفتم و شليك كردم
شب يكشنبه 12/2/61 كنار خاكريز، پشت خط جمع شده بوديم و به سخنان حاج احمد كاظمي - فرمانده تيپ - گوش مي داديم. حسين محرمك، رضا علي نواز و امير محمدي...
چهارشنبه، 15 مهر 1388
بهانه ي پرواز
عمليات والفجر هشت شروع شده بود؛ حال و هواي عجيبي بر حاشيه ي اروند حکمفرما بود، توي دل نخلستان ما هم آماده رفتن بوديم. آنهايي که تا آن لحظه فرصت...
سه‌شنبه، 14 مهر 1388
من راضي نيستم
اکبر مجروح بود، بايد آب هويج مي خورد. آبميوه گيري نداشتيم. آن موقع کالاي برقي کم بود. خيلي کم و نوبتي مي دادند. رفتم مسجد، اسم نوشتم. مشکل را...
سه‌شنبه، 14 مهر 1388
شهيد محله
ماه محرم که مي شد دلم مي خواست به هيئت هاي معروف بروم. داداش مي گفت: يک سر هم به هيئت محله بزن، اگر شهيد شدي آنها هم خوشحال شوند، بگويند اين...
سه‌شنبه، 14 مهر 1388
مردي از جنس کلمه
کساني که دهم فروردين 1365 از خيابان فردوسي مي گذشتند، جايي درست مقابل بانک مسکن مرکزي شخصي را مي ديدند که در حال تعويض پلاک نام کوچه است. به...
سه‌شنبه، 14 مهر 1388
آخرين روز آخرين عباس
کمتر از پيش آمده از يک پسر بچه بپرسي بزرگ شدي مي خواهي چه کاره شوي ؟ و او نگويد: خلبان . خلبان شدن آرزوي قشنگي است که گرچه در خيلي ها در حد همان...
سه‌شنبه، 14 مهر 1388
به روي چشم امشب مي آيم
يکي از برادران سپاه نقل مي کند: شهيد اسماعيل دقايقي فرمانده دلاور لشکر بدر شب ها با استفاده از تاريکي به چادرهاي بسيجي سر مي زد و آن را نظافت...
سه‌شنبه، 14 مهر 1388