آشفته سخن چو زلف جانان خوشتر چون کار جهان بی سر و سامان خوش تر مجموعهٔ عاشقان بود دفتر من مجموعهٔ عاشقان پریشان خوشتر

تا دل به برم هوای دلبر دارد افسانهٔ عشق دلبر از بر دارد دل رفت ز بر چو رفت دلبر آری دل از دلبر چگونه دل بردارد

گر چرخ جفا کرد چه می‌باید کرد ور ترک وفا کرد چه می‌باید کرد می‌خواست دلم که بر نشان آید تیر چون تیر خطا کرد چه می‌باید کرد

زلفین سیه که بر بناگوش تواند سر بر سر هم نهاده همدوش تواند ساید سر از ادب به پایت شب و روز آری دو سیاه حلقه در گوش تواند

تا قبلهٔ ابروی تو ای یار کج است محراب دل و قبلهٔ احرار کج است ما جانب قبلهٔ دگر رو نکنیم آن قبله ماست گرچه بسیار کج است

ابروی کجت که دل برو مشتاقست محراب شهان و قبلهٔ آفاقست طاقست ولی به دلنشینی جفتست جفتست ولی ز بیقرینی طاقست

آراسته جنتی که این روی منست افروخته دوزخی که این خوی منست شمشیر جهانسوز بهادر شه را دزدیده که این کمان ابروی منست

از کشت عمل بس است یک خوشه مرا در روی زمین بس است یک گوشه مرا تا چند چو گاو گرد خرمن گردیم چون مرغ بس است دانه‌ای توشه مرا

این دل که به شهر عشق سرگشتهٔ تست بیمار و غریب و دربدر گشتهٔ تست برگشتگی بخت و سیه‌روزی او از مژگان سیاه برگشتهٔ تست

ای سرو روان که نخل امید منی وی مایه ی جان که عمر جاوید منی در شهر شما که آسمان پر ابر است مهتاب منی، فروغ خورشید منی