نالنده تر از نایم در قلعه نای همسایه ماه گشتم از تندی جای نه طبع مرا به جای و نه دست و نه پای ای شاه جهان رحم کن از بهر خدای

آمد بر من خیال زیبا یاری گفتم به سلامتت بدیدم باری تو نیز بدین سمج بدیدی آری شیری شده حلقه بر دو پایش ماری

ای راوه اگر بهشت پیداست تویی چیزی که در او ملک مهیا است تویی آبی که در او سپهر والاست تویی جویی که در او هزار دریاست تویی

چون بلبل داریم برای رازی چون گل که نبوییم برون اندازی شمعم که چو برفروزیم بگدازی چنگم که ز بهر زدنم بنوازی

گر چه کندت مساعدت روز بهی آخر ز قضا به هیچ حیلت نرهی تا هست بده چه فایده زآنکه نهی دشمن ببرد خاک خورد گر ندهی

فر ابدی و نعمت جاویدی نخل عیشی و گلبن امیدی خوبی و خوشی مشتری و ناهیدی فرزند مهی نبیره خورشیدی

ای حورا زاده لعبت نوشادی از باغ بهشت کی برون افتادی بندیش که پیرایه به تن بنهادی ای حسن تو پیرایه مادرزادی

بنمودی مقنعی مهی ناگاهی تا هر که پدید گشت چون گمراهی او داشت فرو برده به چاهی ماهی داری تو فرو برده به ماهی چاهی

ای نای هوا بریدم از نای دمی او را دم گرم بوده تو سرد دمی زو بود مرا خرمی از تو دژمی او نای نشاط بود و تو نای غمی

عشوه دهیم همی سرابی گویی بر من گذری همی شهابی گویی گریان شوم از تو آفتابی گویی نتوانم بی تو زیست آبی گویی