چون دولت تو جهان جوانست ای شاه پس دولت تو مگر جهانست ای شاه بزم تو به حسن بوستانست ای شاه گویی ز شکوفه ز آسمانست ای شاه

این خوشرویان که ایستادند همه از مادر حسن دوش زادند همه بزم تو شها چشم نهادند همه در بندگی تو دست دادند همه

امروز منم چو ماری اندر سله ای ز آوازه من در این جهان ولوله ای بر من هر موی اگر شود سلسله ای از چرخ فلک نکرد خواهم گله ای

ای ملک به دولت تو دارا گشته وز عدل تو دهر پیر برنا گشته شمشیر تو قهرمان اعدا گشته در جمله تو را ملک مهیا گشته

آنی که ز فالها همه فال تو به هر سال تو در عمر ز هر سال تو به زان مال که داشتم مرا مال تو به از مال مرا قبول و اقبال تو به

از هر جنسم چو شاه بگشادی راه از بخت مرا فزون شدی رتبت و جاه هر بار چو زر آمدم از دولت شاه این بار چو گوهر آیم انشاءالله

ای نای ندیده ام دلی شاد از تو نایی تو ولیکن نرهد باد از تو جز ناله مرا چو نای نگشاد از تو ای نای مرا چو نای فریاد از تو

خوردم همه زهر عشق تو شکر کو دیدم بتر هوای تو بهتر کو گر شاخ هوای تو نرفتم بر کو در تاریکی سکندرم گوهر کو

روی و بر من تا بشدم از بر تو زردست و کبودست به جان و سر تو زیرا که در آرزوی روی و بر تو این پیرهن تو گشت و آن معجر تو

از کوفتن پای تو و گشتن تو لعبی است هر اندام تو را بر تن تو ماهی تو از جیب تو تا دامن تو چون چرخ همی گردد پیرامن تو