مادر که مرا بزاد زاد از پی تو هم ایزد که جان داد داد از پی تو گر نیستم ای نگار شاد از پی تو خون شمع دلم تافته باد از پی تو

هرگز نرسد به لطف در مهر چو تو بت را نبود حلاوت چهر چو تو در حسن نزائید مه و مهر چو تو ای مهر ندیده اند بد مهر چو تو

با من به میان رسول باید با تو خورشید نخواهم که برآید با تو آیی بر من سایه نیاید با تو شاید همه خلق و من نشاید با تو

نورست ای ماه حسن سرمایه تو پیرایه تو پست کند پایه تو ابرست غبار بر تو پیرایه تو پیرایه چه بندد به تو بر دایه تو

ای نای تو را نقل و می روشن کو با تو طرب طبع و نشاط تن کو گر تو نایی لحن خوشت با من کو چون نای تو را دریچه و روزن کو

صالح پس ازین طرب نباید بی تو شاید که ز دل طرب نزاید بی تو جان در تن من بیش نپاید بی تو خود جان پس ازین کار نیاد بی تو

زاری و دعا کن به سحرگاه ای تن توفیق و سداد و راستی خواه ای تن گر کژ بروی به خدمت شاه ای تن برخورداری مبادت از چاه ای تن

روزم تیره ست از آن رخ مهوش تو عیشم تلخست از آن لبان خوش تو هستم صنما تا بشدم از کش تو دلخسته تر از گوهر گوهر کش تو

دل بست شود چو سرفرازد با تو تن بگدازد که در گدازد با تو بی ساز شود هر که بسازد با تو نا باخته باید آنکه بازد با تو

هر جان که بود برتر از آن باشی تو بخریده امت به جان گران باشی تو هر جای مرا به جای جان باشی تو ای دوست به جان نه رایگان باشی تو