گر خسته شوم ز تیر پیکار تو من آهی نکنم ز بیم آزار تو من از بیم سر غمزه چون خار تو من خندان میرم چو گل به دیدار تو من

از چنگ قضا همی چو نتوان جستن با چرخ چه معنی است جدل پیوستن چه سود کند جز که همه دل بستن تا روز چه زاید این شب آبستن

ایزد که همی کرد مرکب تن و جان در هر عضوی مصلحتی کرد نهان گر مفسدیی ندیده بودی به زبان محبوس نکردیش به زندان دهان

ای پای برنجن من ای بند گران هستم ز تو روزان و شبان جامه دران گریان گریان در تو بزاری نگران کاین محنت من نخواهد آمد به کران

چون قمری زار زار می نالم من چون بلبل آلوده به خون پیراهن چون طوطی بر وصف تو بگشاده دهن چون فاخته طوق عشقت اندر گردن

زنده به تو مانده ام من ای جان جهان زیرا که بدیده ام به تیمار تو جان هر جا که موافقت درآید به میان صد سال توان زیست به یک جا آسان

انده چه خورم چراست اندر خوردن گر هست ز کرباس مرا پیراهن کز نیش خسک دارم در زندان من پوشیده به بهرمان همه جامه و تن

صد بار به نیکی هنرم کرد ضمان یک دعوی را از تو ندیدم برهان این بس نبود شگفت زیرا به جهان کردار گران شده است و گفتار ارزان

از کفر کشد زریر شیبانی کین آباد کند زریر شیبانی دین بر چرخ نهد زریر شیبانی زین این مرتبت زریر شیبانی بین

ای برتر من کرده هزاران احسان یک سعی کن و مرا ز زندان برهان لیکن ز آنسان گرم نداری پس از آن والله که مرا آرزو آید زندان