ای جان جهان تا خبرت یافته ام دل را همه در رهگذرت یافته ام پنداری بی درد سرت یافته ام نه نه که به خون جگرت یافته ام

سیراب گلابی تو بر آتش خارم دو دست دمم که جز به آتش نارم نشگفت ز بس که در دل آتش دارم کز دیده چو شمع اشک آتش بارم

از هر چه بگفته اند پندی دارم وز هر چه بگفته ام گزندی دارم گه بر گردن چو سگ کلندی دارم بر پای گهی چو پیل بندی دارم

آن مرد که در سخن جهانیست منم آن گوهر قیمتی که کانیست منم آن تن که سرشته از روانیست منم آن گو که سرا پای زبانیست منم

هر جای که آتش نبردیست منم بر هر طرفی که تیره گردیست منم آن شیر که در صورت مردیست منم پس چون که به هر جای که دردیست منم

هر جا که ز فضل پیشگاهی است منم و آن کو یک تن شها سپاهی است منم گر دعوی ملک را گواهی است منم گر بر سخن از قیاس شاهی است منم

با ناله همی چو ابر بهمن گریم هر لحظه همی هزار دامن گریم با روشن دل تیره شبان من گریم چون شمع ز دل ز دیده بر تن گریم

از بلبل نالنده تر و زارترم وز زرد گل ای نگار بیمارترم از شاخ شکوفه سرنگون سازترم وز نرگس نوشکفته بیمارترم

روزان و شبان در آن غم و تیمارم کاسرار تو را چگونه پنهان دارم دل خون شد و خون ز دیدگان می بارم بینند ز خون دل همه اسرارم

عمری بدو کف دو رخ نگارا خستم نومیدی جان به درد دل در بستم اکنون ز نشاط وصل تو برجستم از پای درافتم ار نگیری دستم