گویی که هوا به زیر گردست امروز با سرما خلق را نبردست امروز دست من و پای من به دردست امروز بفروز آتش که سخت سردست امروز

اندک اثر آبله بر دو رخ یار گویی که به سوزنیست گل کرده نگار یا همچو نم سحر در ایام بهار خردک خردک چکیده بر گل هموار

در زندان تا کرد مرا گردون پیر آن موی چو شیر گشت و آن رخ چو زریر از پای درآورد مرا چرخ اثیر ای دولت طاهر علی دستم گیر

سلطان ملک ای عزیز فرزند پدر ای شاه پدر شیر کمربند پدر شایسته و هشیار و هنرمند پدر ای نازش و فخر نسل و پیوند پدر

چون پیرهنت گرفته ام تنگ به بر بر نارم همچو دامن از پای تو سر در گردن تو خورده دو دستم چنبر انگشت چو خط روی در یکدیگر

ای مهر تو چون چهار طبع اندر خور وز پنج نماز شکر تو واجب تر ای دشمن تو بمانده اندر ششدر زیر قدمت باد سر هفت اختر

مشکین کله تو گر شبست ای دلدار خورشید در او چرا گرفته ست قرار خیره ست در آن کله خرد را دیدار دیدار بلی خیره بود در شب تار

نا رفته هنوز بوی شیرت ز شکر خط را که به سوی عارضت داد گذر همچون روش مورچه بر طرف قمر بر روی نگار من خط آورد اثر

تا دیده ام آن روی چو خورشید انور در آبم از این دو دیده چون نیلوفر برداشته از آب چو نیلوفر سر بر دیدن تو گشاده این دیده تر

اندیشه مکن به کارها در بسیار کاندیشه بسیار بپیچاند کار کاری که به رویت آید آسان بگزار ور نتوانی به کاردانان بسپار