شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی همایی

شدم از یاد تو چون قصه فراموش ترین ای دل از وسوسه ی زلف تو مغشوش ترین بهروز یاسمی

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟ سوختم، سوختم این راز نهفتن تا کی؟ وحشی بافقی

شعر نوری ز عرش زاینده است زان چو عرش استوار و پاینده است اوحدی

شعر و شرع و عرش از هم خواستند این دو عالم زین سه حرف آراستند عطار

شکر خوشست و لیکن حلاوتش تو ندانی من این معامله دانم که طعم صبر چشیدم سعدی

شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند مولانا

شکست آخر سکوت خانه ی من کسی در می زند، عشق است شاید محمدرضا مهدی زاده

شمع را شاهد احوال من و خویش مگردان خلوتی خواسته ام با تو که تنها بنشینم سیمین بهبهانی

شب که در بستم و مست از می نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم فرخی یزدی