رفت و برنگشت و این رسم روزگار ماند چشم جاده‌ها هنوز، محو در غبار ماند این همه شب است و باز، این همه حضور تلخ فصل‌های محکم خالی از بهار ماند

ای شهیدان، عشق مدیون شماست هرچه ما داریم از خون شماست ای شقایق‌ها و ای آلاله‌ها دیدگانم دشت مفتون شماست

باز هم در دل جنون آغاز شد زخم میدان‌های مین ابراز شد باز هم مجنون لیلایی شدیم بعد عمری باز شیدایی شدیم

باید بهشتی‌وار در راه خدا رفت این‌گونه در راه حسین سر جدا رفت باید چو چمران رفت تا اوج رهایی در باغ آتش سوختن همچون رجایی

روییده ز تربت شهیدان، گل سرخ پیغام شهید است به دوران، گل سرخ تا جان دگر فدا کند رهبر را روییده هزار باغ و بستان، گل سرخ

عکست را پنج‌شنبه‌ها می‌بوسم یا می‌گریم تو را و یا می‌بوسم باور دارم که زنده هستی وقتی ـ من را می‌بوسی و تو را می‌بوسم

تا مرهم زخم کهنه ما نمک است هر سو که نگاه می‌کنم قاصدک است من ماندم و یک درد به نام‌ِ پرواز این درد میان مَردها مشترک است

چشم پاک دختری از جمله‌ای تر مانده است چشم‌های پاکش اما خیره بر در مانده است روی دیوار اتاق کوچک تنهایی‌اش عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است

در باد نشانه‌های بال و پر توست بر گونه هنوز بوسة آخر توست گفتند به من در آسمانی... بابا! خورشید‌ِ به خون نشسته شاید سر توست

گفتم کمی از بهار خون حرف بزن از غیرت شهر واژگون حرف بزن وقتی پدرم شهید شد مجنون بود آقای معلم از جنون حرف بزن!