0
مسیر جاری :
شنيدم که در دشت صنعا جنيد سعدی شیرازی

شنيدم که در دشت صنعا جنيد

شنيدم که در دشت صنعا جنيد شاعر : سعدي سگي ديد بر کنده دندان صيد شنيدم که در دشت صنعا جنيد فرومانده عاجز چو روباه پير ز نيروي سر پنجه‌ي شير گير لگد خوردي از گوسفندان...
شنيدم که لقمان سيه‌فام بود سعدی شیرازی

شنيدم که لقمان سيه‌فام بود

شنيدم که لقمان سيه‌فام بود شاعر : سعدي نه تن‌پرور و نازک اندام بود شنيدم که لقمان سيه‌فام بود زبون ديد و در کار گل داشتش يکي بنده‌ي خويش پنداشتش به سالي سرايي ز بهرش...
يکي را چو سعدي دلي ساده بود سعدی شیرازی

يکي را چو سعدي دلي ساده بود

يکي را چو سعدي دلي ساده بود شاعر : سعدي که با ساده رويي در افتاده بود يکي را چو سعدي دلي ساده بود ز چوگان سختي بخستي چو گوي جفا بردي از دشمن سختگوي ز ياري به تندي...
عزيزي در اقصاي تبريز بود سعدی شیرازی

عزيزي در اقصاي تبريز بود

عزيزي در اقصاي تبريز بود شاعر : سعدي که همواره بيدار و شب خيز بود عزيزي در اقصاي تبريز بود بپيچيد و بر طرف بامي فگند شبي ديد جايي که دزدي کمند ز هر جانبي مرد با چوب...
گروهي برآنند از اهل سخن سعدی شیرازی

گروهي برآنند از اهل سخن

گروهي برآنند از اهل سخن شاعر : سعدي که حاتم اصم بود، باور مکن گروهي برآنند از اهل سخن که در چنبر عنکبوتي فتاد برآمد طنين مگس بامداد مگس قند پنداشتش قيد بود همه...
ز ويرانه‌ي عارفي ژنده پوش سعدی شیرازی

ز ويرانه‌ي عارفي ژنده پوش

ز ويرانه‌ي عارفي ژنده پوش شاعر : سعدي يکي را نباح سگ آمد به گوش ز ويرانه‌ي عارفي ژنده پوش درآمد که درويش صالح کجاست؟ به دل گفت کوي سگ اين جا چراست؟ بجز عارف آن جا...
به خشم از ملک بنده‌اي سربتافت سعدی شیرازی

به خشم از ملک بنده‌اي سربتافت

به خشم از ملک بنده‌اي سربتافت شاعر : سعدي بفرمود جستن کسش در نيافت به خشم از ملک بنده‌اي سربتافت به شمشير زن گفت خونش بريز چو بازآمد از راه خشم و ستيز برون کرد دشنه...
يکي در نجوم اندکي دست داشت سعدی شیرازی

يکي در نجوم اندکي دست داشت

يکي در نجوم اندکي دست داشت شاعر : سعدي ولي از تکبر سري مست داشت يکي در نجوم اندکي دست داشت دلي پر ارادت، سري پر غرور بر گوشيار آمد از راه دور يکي حرف در وي نياموختي...
ملک صالح از پادشاهان شام سعدی شیرازی

ملک صالح از پادشاهان شام

ملک صالح از پادشاهان شام شاعر : سعدي برون آمدي صبحدم با غلام ملک صالح از پادشاهان شام برسم عرب نيمه بر بسته روي بگشتي در اطراف بازار و کوي هر آن کاين دو دارد ملک صالح...
طمع برد شوخي به صاحبدلي سعدی شیرازی

طمع برد شوخي به صاحبدلي

طمع برد شوخي به صاحبدلي شاعر : سعدي نبود آن زمان در ميان حاصلي طمع برد شوخي به صاحبدلي که زر برفشاندي به رويش چو خاک کمربند و دستش تهي بود و پاک نکوهيدن آغاز کردش...