0
مسیر جاری :
دوش در هجر آن بت عيار انوری

دوش در هجر آن بت عيار

دوش در هجر آن بت عيار شاعر : انوري تا به روزم نبود خواب و قرار دوش در هجر آن بت عيار همه با آه و ناله بودم کار همه با ماه و زهره بودم انس نه کسي يک نفس مرا غمخوار...
آب چشمم گشت پر خون زاتش هجران يار انوری

آب چشمم گشت پر خون زاتش هجران يار

آب چشمم گشت پر خون زاتش هجران يار شاعر : انوري هست باد سرد من بر خاک از آن کافور بار آب چشمم گشت پر خون زاتش هجران يار از دل چون بادم از دوران گردون خاکسار آب و آتش دارم...
شب و شمع و شکر و بوي گل و باد بهار انوری

شب و شمع و شکر و بوي گل و باد بهار

شب و شمع و شکر و بوي گل و باد بهار شاعر : انوري مي و معشوق و دف و رود و ني و بوس و کنار شب و شمع و شکر و بوي گل و باد بهار ناله‌ي بلبل و آواز بت سيم عذار سبزه و آب گل‌افشان...
اي به خوبي و خرمي چو بهار انوری

اي به خوبي و خرمي چو بهار

اي به خوبي و خرمي چو بهار شاعر : انوري گشته در ديدها بهار نگار اي به خوبي و خرمي چو بهار ذروه‌ي سقف تو سپهر عيار عرصه‌ي صحن تو بهشت هوا وز بهشتت به نزهت آمده عار ...
دي بامداد عيد که بر صدر روزگار انوری

دي بامداد عيد که بر صدر روزگار

دي بامداد عيد که بر صدر روزگار شاعر : انوري هر روز عيد باد به تاييد کردگار دي بامداد عيد که بر صدر روزگار با يک دو آشنا هم از ابناء روزگار بر عادت از وثاق به صحرا برون...
گشتم غريق منت اقران روزگار انوری

گشتم غريق منت اقران روزگار

گشتم غريق منت اقران روزگار شاعر : انوري آنرا که نيست همت من او طفيلي است گشتم غريق منت اقران روزگار زين رو که روزگار نکو داردم همي کو سرگران شدست به مهمان روزگار دادند...
اي در نبرد حيدر کرار روزگار انوری

اي در نبرد حيدر کرار روزگار

اي در نبرد حيدر کرار روزگار شاعر : انوري وي راست کرده خنجر تو کار روزگار اي در نبرد حيدر کرار روزگار معمار حزم تو در و ديوار روزگار معمور کرده از پي امن جهانيان زان...
حبل متين ملک دو تا کرد روزگار انوری

حبل متين ملک دو تا کرد روزگار

حبل متين ملک دو تا کرد روزگار شاعر : انوري اقبال را به وعده وفا کرد روزگار حبل متين ملک دو تا کرد روزگار وآنرا قرين نشو و نما کرد روزگار در بوستان ملک نهالي نشاند چرخ...
اشک راندم که همي غرقه شدي کشتي نوح انوری

اشک راندم که همي غرقه شدي کشتي نوح

اشک راندم که همي غرقه شدي کشتي نوح شاعر : انوري آه کردم که همي خيمه بيفکندي نار اشک راندم که همي غرقه شدي کشتي نوح بر فلک ديدم رخشان شده انجم کردار هر شراري که برانداخت...
باد شبگيري نسيم آورد باز از جويبار انوری

باد شبگيري نسيم آورد باز از جويبار

باد شبگيري نسيم آورد باز از جويبار شاعر : انوري ابر آذاري علم افراشت باز از کوهسار باد شبگيري نسيم آورد باز از جويبار وان چو پيلان جواهرکش خرامان در قطار اين چو پيکان...