0
مسیر جاری :
سپهر رفعت و کوه وقار و بحر سخا انوری

سپهر رفعت و کوه وقار و بحر سخا

سپهر رفعت و کوه وقار و بحر سخا شاعر : انوري بهاء دين خدا آن جهان قدر و بها سپهر رفعت و کوه وقار و بحر سخا که آفتاب جلالست و آسمان سخا ابوعلي حسن آن مسند سمو و علو ...
زمانه سيري کامروزش ار برانگيزي انوری

زمانه سيري کامروزش ار برانگيزي

زمانه سيري کامروزش ار برانگيزي شاعر : انوري به عالمي بردت کاندرو بود فردا زمانه سيري کامروزش ار برانگيزي که بازماندم از اقبال خدمت تو جدا بزرگوارا من بنده گرچه مدتهاست...
نصر فزاينده باد ناصر دين را انوری

نصر فزاينده باد ناصر دين را

نصر فزاينده باد ناصر دين را شاعر : انوري صدر جهان خواجه‌ي زمان و زمين را نصر فزاينده باد ناصر دين را صبح سعادت دميد دولت و دين را صاحب ابوالفتح طاهر آنکه ز رايش رقص...
باز اين چه جواني و جمالست جهان را انوری

باز اين چه جواني و جمالست جهان را

باز اين چه جواني و جمالست جهان را شاعر : انوري وين حال که نو گشت زمين را و زمان را باز اين چه جواني و جمالست جهان را ناقص همه اين را شد و زايد همه آن را مقدار شب از روز...
زان پس که قضا شکل دگر کرد جهان را انوری

زان پس که قضا شکل دگر کرد جهان را

زان پس که قضا شکل دگر کرد جهان را شاعر : انوري وز خاک برون برد قدر امن و امان را زان پس که قضا شکل دگر کرد جهان را اسباب فراغت بهم افتاد جهان را در بلخ چه پيري و جواني...
اي قاعده‌ي تازه ز دست تو کرم را انوری

اي قاعده‌ي تازه ز دست تو کرم را

اي قاعده‌ي تازه ز دست تو کرم را شاعر : انوري وي مرتبه‌ي نو ز بنان تو قلم را اي قاعده‌ي تازه ز دست تو کرم را گر کار گذاريست قلم را و کرم را از سحر بنان تو وز اعجاز کف...
اي داده به دست هجر ما را انوری

اي داده به دست هجر ما را

اي داده به دست هجر ما را شاعر : انوري خود رسم چنين بود شما را اي داده به دست هجر ما را وز گوشه‌ي دل نهاده ما را بر گوش نهاده‌اي سر زلف زين درد اميد کي دوا را تا...
صبا به سبزه بياراست دار دنيي را انوری

صبا به سبزه بياراست دار دنيي را

صبا به سبزه بياراست دار دنيي را شاعر : انوري نمونه گشت جهان مرغزار عقبي را صبا به سبزه بياراست دار دنيي را ببرد آب همه معجزات عيسي را نسيم باد در اعجاز زنده کردن خاک...
قرطه بگشاي و زماني بنشين بيش مگوي انوری

قرطه بگشاي و زماني بنشين بيش مگوي

قرطه بگشاي و زماني بنشين بيش مگوي شاعر : انوري روي بنماي که امروز چنين دارد روي قرطه بگشاي و زماني بنشين بيش مگوي که پذيراي گره شد تنم از مويه چو موي در عذر و گره موي...
اي خوبتر ز خوبي نيکوتر از نکويي انوری

اي خوبتر ز خوبي نيکوتر از نکويي

اي خوبتر ز خوبي نيکوتر از نکويي شاعر : انوري بدخو چرا شدستي آخر مرا نگويي اي خوبتر ز خوبي نيکوتر از نکويي يارب چه چشم زخمست خوبيت را نکويي در نيکويي تمامي در بدخويي بغايت...