مسیر جاری :
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/gorgegholagheh.jpg)
گرگ چلاقه
جوان ثروتمندی بود که روزها گرگ میشد و شبها آدم. یک شب، دختر کشاورزی را در خواب دید و عاشقش شد. صبح دنبال دختر راه افتاد و
يکشنبه، 4 تير 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/gistalaa.jpg)
گیس طلا
تاجری بود که هفت دختر داشت. یک روز خواست به سفر برود، از دخترهایش پرسید: «چی دوست دارید براتون بیارم؟»
يکشنبه، 4 تير 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/gholechah.jpg)
غول چاه
مسافری از این شهر به آن شهر و از این ده به آن ده میرفت. روزی از کنار دهی رد میشد. چند تا بچه، سر چاهی سر و صدا راه انداخته بودند و مُشت مُشت...
يکشنبه، 4 تير 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/rubahokalagh.jpg)
روباه و کلاغ
روباه پیر گرسنهای در جنگ میگشت و این طرف و آن طرف را نگاه میکرد که صدای قارقاری شنید. سر بالا کرد، کلاغی سر چناری لانه کرده بود و با بچههاش...
يکشنبه، 4 تير 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/shaervashotor.jpg)
شاعر و شتر
شاعری، دوستی سادهلوح داشت که او همه به شعر و شاعری علاقهمند بود و خیلی دوست داشت شعر بگوید. روزی دوست سادهلوح سراغ شاعر رفت و گفت: «به من...
يکشنبه، 4 تير 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/nimdust.jpg)
نیم دوست
مردی یک پسر داشت که هر روز اسب و خر و گاوشان را در اختیار دوستانش میگذاشت. پدر که از کار پسر به تنگ آمده بود تصمیم گرفت هر طور شده جلوی این...
يکشنبه، 4 تير 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/oostanatarbugh.jpg)
اوستا نتربوق
در زمان شاهعباس، پادشاه فرنگ قاصدی خدمت پادشاه فرستاد که تحفههای خیلی خوبی آورد و سه سؤال داشت. پادشاه فرنگ گفته بود: «به برادرم شاه عباس سلام...
شنبه، 3 تير 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/morghetoofan.jpg)
مرغ توفان
مرد ثروتمندی بود به نام «یوسف» که تمام جوانیاش پول جمع کرد و وقتی ثروتش از همهی مردم شهر بیشتر شد، تصمیم گرفت سفر کند تا ببیند در دنیا چه خبر...
شنبه، 3 تير 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/ahmadtarsoo.jpg)
احمد ترسو
مردی بود به نام «احمد» که هم ترسو بود و هم در تنبلی رو دست نداشت. او آنقدر تنبل بود که وقتی آفتاب بالا میآمد و زنش میگفت: «بیا بنشین زیر سایه.»...
چهارشنبه، 24 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/dorughemaslahatamiz.jpg)
دروغ مصلحتآمیز
جوانی بود نیکوکار و جوانمرد که به همه کمک میکرد. یک روز مأموران پادشاه به خانهی جوان ریختند و او را دستگیر کردند، چون جاسوسی به پادشاه خبر...
چهارشنبه، 24 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/dokhtareghazi.jpg)
دختر قاضی
قاضیای بود که دختری ساده داشت. یک روز دختر با مادرش توی آشپزخانه سرگرم کار بودند. بادی از دختر رفت. بزی دم در آشپزخانه بود، بعبع کرد. مادر...
چهارشنبه، 24 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/golvagolzar.jpg)
گل و گلزار
در قندهار حاکمي زندگي ميکرد که زنش نازا بود. روزي درويشي در خانهاش را کوبيد و گفت: «ميخوام حاکم رو ببينم!»
چهارشنبه، 24 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/bibighorghoru.jpg)
بیبی غرغرو
مرد خارکنی بود که زنی به نام بیبی داشت. زن مدام بهانه میگرفت و غر میزد، برای همین به او «بیبی غرغرو» میگفتند.
سهشنبه، 23 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/shahzadehvamar.jpg)
شاهزاده و مار
پادشاهی دو پسر داشت. بعد از مرگ پادشاه، مردم دوست نداشتند پسرهای او فرمانروا باشند؛ دیگری را پادشاه کردند. پسرها هم پول و دارایی پدر را بین خودشان...
سهشنبه، 23 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/nanejoo.jpg)
نانِ جو
یک حاجی بود که مال بسیاری داشت، اما فقط نان جو میخورد و به خانوادهاش هم غیر از نان جو چیز دیگری نمیداد. مال خودش از گلوش پایین نمیرفت، به...
سهشنبه، 23 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/seashegh.jpg)
سه عاشق
سه برادر بودند که یک دختر عمو داشتند. هر وقت یکی از آنها به خانهی عمو میرفت، عمو میگفت: «دخترم رو به تو میدم.»
سهشنبه، 23 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/toutii.jpg)
طوطی
پادشاهی بود که یک طوطی داشت و طوطیاش را خیلی دوست داشت. پادشاه، وزیر بدجنسی هم داشت که به همه ظلم میکرد. طوطی هر وقت وزیر را میدید به او میگفت:...
سهشنبه، 23 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/kharkaneashegh.jpg)
خارکن عاشق
جوان خارکنی عاشق دختر پادشاه سرخاب شد، آنچنان که شب و روز نداشت.دست بر قضا، وزیر سر راه جوان قرار گرفت و او همه چیز را برای وزیر تعریف کرد. وزیر...
سهشنبه، 23 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/dobeitigoyekharkan.jpg)
دوبیتی گوی خارکن
خارکنی بود که با مادر پیرش زندگی میکرد. خارکن روزها به بیابان میرفت، غروب با پشتهای خار برمیگشت.
سهشنبه، 23 خرداد 1396
![](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images/article/tamri.jpg)
تمری
روزی روزگاری دو برادر بودند، یکی ساده به نام «احمد» و یکی زرنگ به نام «تمری». یک روز احمد برای کار پیش ارباب رفت. ارباب به او گفت: «من به تو...
سهشنبه، 23 خرداد 1396
گروه بندی
برگزیده ها
تازه های مقالات
عنوان جدید کلاهبرداری با موضوع همستر کامبت
همستری که شما را به آرزویتان میرساند!
اپلیکیشن تلگرام با چه هدفی بازی همستر را راهاندازی کرد؟
تاثیر بازی همستر به شبکه برق کشور
کلیک کن، پولدارشو!
از تفاوت بازی های «همستر کمبات»، «نات کوین » به چه میزان با خبر هستید؟
نظر پلیس فتا درباره بازی همستر
با همستر ثروتمند شوید!
بحران اقتصادی و ارتباط آن با اقبال به بازی همستر
انتخابات حماسه سبز حضور
ویژه نامه ها
بیشترین بازدید هفته
وجود خلط یا مخاط شفاف در مدفوع
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
علم پشت پرده رنگ حنا
لیست کاملی از خدایان و الهههای یونانی
متن زیارت عاشورا با خط درشت به همراه ترجمه + صوت
اسامی پسرانه زیبا و باکلاس
دعا برای ختم به خیر شدن امور و گشایش مسائل
نحوه خواندن نماز والدین
سمبل پرندگان و معانی آنها
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان