عطار به تحفه گر فرستد جان
عطار به تحفه گر فرستد جان شاعر : عطار فرياد همي کند که مفرستش عطار به تحفه گر فرستد جان صد توبه به يک کرشمه بشکستش...
شنبه، 6 فروردين 1390
اي زلف تو شبي خوش وانگه به روز حاصل
اي زلف تو شبي خوش وانگه به روز حاصل شاعر : عطار خورشيد را ز رشکت صد گونه سوز حاصل اي زلف تو شبي خوش وانگه به روز...
شنبه، 6 فروردين 1390
در خطت تا دل به جان در بسته‌ام
در خطت تا دل به جان در بسته‌ام شاعر : عطار چون قلم زان خط ميان در بسته‌ام در خطت تا دل به جان در بسته‌ام چشم...
شنبه، 6 فروردين 1390
مرا قلاش مي‌خوانند، هستم
مرا قلاش مي‌خوانند، هستم شاعر : عطار من از دردي کشان نيم مستم مرا قلاش مي‌خوانند، هستم هر آن توبه کزان کردم،...
شنبه، 6 فروردين 1390
کار چو از دست من برفت چه سازم
کار چو از دست من برفت چه سازم شاعر : عطار مات شدم نيز خانه نيست چه بازم کار چو از دست من برفت چه سازم اشک فشان...
شنبه، 6 فروردين 1390
در درد عشق يک دل بيدار مي نبينم
در درد عشق يک دل بيدار مي نبينم شاعر : عطار مستند جمله در خود هشيار مي نبينم در درد عشق يک دل بيدار مي نبينم ...
شنبه، 6 فروردين 1390
تا با غم عشق آشنا گشتيم
تا با غم عشق آشنا گشتيم شاعر : عطار از نيک و بد جهان جدا گشتيم تا با غم عشق آشنا گشتيم از هستي خويشتن فنا گشتيم...
شنبه، 6 فروردين 1390
من نميرم زانکه بي جان مي‌زيم
من نميرم زانکه بي جان مي‌زيم شاعر : عطار جان نخواهم چون به جانان مي‌زيم من نميرم زانکه بي جان مي‌زيم لاجرم بي...
شنبه، 6 فروردين 1390
اي خرد را زندگي جان ز تو
اي خرد را زندگي جان ز تو شاعر : عطار بندگي از عقل و جان فرمان ز تو اي خرد را زندگي جان ز تو صد هزاران درد بي...
شنبه، 6 فروردين 1390
شب را ز تيغ صبحدم خون است عمدا ريخته
شب را ز تيغ صبحدم خون است عمدا ريخته شاعر : عطار اينک ببين خون شفق در طشت مينا ريخته شب را ز تيغ صبحدم خون است عمدا...
شنبه، 6 فروردين 1390
اي روي تو زهر سو رويي دگر نموده
اي روي تو زهر سو رويي دگر نموده شاعر : عطار لطف تو از کفي گل گنجي گهر نموده اي روي تو زهر سو رويي دگر نموده اما...
شنبه، 6 فروردين 1390
اي گرد قمر خطي کشيده
اي گرد قمر خطي کشيده شاعر : عطار دل در خط تو ز جان بريده اي گرد قمر خطي کشيده هم خط تو پرده‌ها دريده هم زلف...
شنبه، 6 فروردين 1390
من کيم اندر جهان سرگشته‌اي
من کيم اندر جهان سرگشته‌اي شاعر : عطار در ميان خاک و خون آغشته‌اي من کيم اندر جهان سرگشته‌اي در نفاق خود ز حد...
شنبه، 6 فروردين 1390
با خط سرسبز بيرون آمدي
با خط سرسبز بيرون آمدي شاعر : عطار آفت دلهاي پرخون آمدي با خط سرسبز بيرون آمدي چست از بهر شبيخون آمدي تا خط...
شنبه، 6 فروردين 1390
خاک کوي توام تو مي‌داني
خاک کوي توام تو مي‌داني شاعر : عطار خاک در روي من چه افشاني خاک کوي توام تو مي‌داني گر به خون صد رهم بگرداني...
شنبه، 6 فروردين 1390
منم و گوشه‌اي و سودايي
منم و گوشه‌اي و سودايي شاعر : عطار تن من جايي و دلم جايي منم و گوشه‌اي و سودايي هر دمم سوي شيوه‌اي رايي هر...
شنبه، 6 فروردين 1390
دم عيسي است که بوي گل تر مي‌آرد
دم عيسي است که بوي گل تر مي‌آرد شاعر : عطار وز بهشت است نسيمي که سحر مي‌آرد دم عيسي است که بوي گل تر مي‌آرد کاهويي...
شنبه، 6 فروردين 1390
نه پاي آنکه از کره‌ي خاک بگذرم
نه پاي آنکه از کره‌ي خاک بگذرم شاعر : عطار نه دست آنکه پرده‌ي افلاک بر درم نه پاي آنکه از کره‌ي خاک بگذرم پرها...
شنبه، 6 فروردين 1390
ساقي بشکن خمار جان را
ساقي بشکن خمار جان را شاعر : عطار درياب حيات جاودان را ساقي بشکن خمار جان را از دست مده مي مغان را کين يک...
شنبه، 6 فروردين 1390
بود آن ديوانه‌ي عالي مقام
بود آن ديوانه‌ي عالي مقام شاعر : عطار خضر با او گفت اي مرد تمام بود آن ديوانه‌ي عالي مقام گفت با تو برنيايد کار...
شنبه، 6 فروردين 1390