بي بال پريدن
به هر بهانه‌اي مي‌آمد سراغ ما. موقع خيارچيني آمده بود كمك. همين‌طور كه كار مي‌‌كرد، سؤال هم مي‌پرسيد. ظهر شده بود. گفتم: «برو، ناهارت دير مي‌شود.»...
يکشنبه، 31 ارديبهشت 1391
پرستوهاي مهاجر هاجر
سال‌ها این مادر بود که برای سه فرزند شهیدش مراسم یادبود برگزار می‌کرد، اما سال گذشته، در آستانة زمستان، روح بلند او میهمان شهيدان «آهن‌دوست»...
يکشنبه، 31 ارديبهشت 1391
پلاک آشنا ؛ شیخ شریف
«حسن کردم اين آدم چقدر با بقيه فرق مي کند... توي اين مدت بين بچه هاي شهر حسابي جا افتاده بود. همه او را مي شناختند و به حرف ها و کارهايش احترام...
شنبه، 30 ارديبهشت 1391
مرده‌هاي ايران قرباني نيستند؛ شهيدند
رزمندگاني كه با سربندهاي قرمز «الله‌اكبر» به‌سوي خط مقدم حركت مي‏كنند، آرزو مي‏كنند هيچ‏گاه زنده برنگردند. در پاييز گذشته كه موج رزمندگان ايراني...
سه‌شنبه، 19 ارديبهشت 1391
لباسم را به بهشت بردند
گفتم: چه عرض كنم. باشه. فقط يادت باشه اين رو كردستان داده بودن. نگه داشتم براي سفر بعدي. ديدي كه جنوب هم نبردمش. كلي دلش تنگ جنگه. تنگ جنوبه....
سه‌شنبه، 19 ارديبهشت 1391
لاين بودن و نبودن
پايش را گذاشته بود روي مين. طرفش نبود؛ طرف چپش. از طرف راستش عكس انداخته بودند. عكسش روي دكور پذيرايي بود. مي‌گفت قبل رفتنش پنج روز مرخصي گرفته...
سه‌شنبه، 19 ارديبهشت 1391
شهيد نشديد، لااقل مرد باشيد
ستاره‌هاي پرفروغ و نوراني محلة مهدي‌آباد ساري، هميشه در آسمان اين شهر درخشيده‌اند. در جست‌وجوي يافتن يكي از اين ستاره‌ها وارد كوچه شهيد معلم...
سه‌شنبه، 19 ارديبهشت 1391
به عراقي‌ها گفتم: داوطلب آمدم
توي گرگ‌وميش هوا ديدم چند نفر طرفم مي‌آيند. داد زدم: «من اينجام. زخمي شدم.» ولي آن‌ها به طرفم تيراندازي كردند. توي دلم گفتم: عجب آدم‌هايي هستند....
سه‌شنبه، 19 ارديبهشت 1391
به بهانه دلتنگي‌ تنها يادگار سيدمجتبي علمدار
دوست داشتم از شهيد علمدار برايتان مي‌نوشتم. خيلي‌ها او را ديگر خوب مي‌شناسند. يكي با نگاهش انس گرفته، ديگري با صدايش آرام مي‌گيرد و كسي ديگر...
سه‌شنبه، 19 ارديبهشت 1391
آنكه فهميد، آنكه نفهميد
عجب بچه‌اي بود «نادر»! اصلاً رحم و مروت نداشت. خيلي شوخ و شاد بود، ولي وقتي مي‌ديد كسي ادا درمي‌آورد يا به قول ما «ريا مي‌كند» بدجوري قاطي مي‌كرد....
سه‌شنبه، 19 ارديبهشت 1391
آن شب كه واويلا شده
داوود اميريان، يك كار تحقيقي گسترده درباره گردان ذوالجناح شروع كرده است. گردان ذوالجناح، قاطرهايي بودند كه بخش عمده‌اي از بار دفاع هشت‌ساله را...
سه‌شنبه، 19 ارديبهشت 1391
شب رسوايي مرگ
رزمنده‌اي خود را روي سيم‌خاردار انداخته بود تا رزمندگان ديگر از روي بدنش عبور كنند. دلم هوري ريخت. زير پوتين‌هايم را نيم‌نگاهي كردم. زانو‌هايم...
سه‌شنبه، 19 ارديبهشت 1391
به رسم مالك
سال 75 در تيپ 45 تكاور در منطقة فتح‌المبين، جايي بعد از رودخانة كرخه خدمت مي‌كردم. مقر ما در زيرزمين و در مقابل آن حسينيه‌اي به دستور امير سرافراز...
سه‌شنبه، 19 ارديبهشت 1391
اين دو عكس را داخل قبرم بگذاريد!
بهترين عكسي كه زمان جنگ گرفتم، همين عكس شهيد مصطفي علي عسگري است؛ خيلي ساده، ولي همراه با صداقت و اثرگذاري بي‌نظير. توي چهره‌اش نشان از يك تحول...
سه‌شنبه، 19 ارديبهشت 1391
اسمش را رقيه گذاشت!
شش سالش بود، كنار گلزار شهداي شهيدآباد بازي مي‌كرد. گفتم: رقيه، بيا بنشين مي‌خواهم با تو حرف بزنم، ديگر خواستم حقيقتش را به او بگويم. گفتم: رقيه‌جان...
سه‌شنبه، 19 ارديبهشت 1391
مو بچه شطم
هيچ‌كس جعفر را بيكار نديد. يا در مأموريت انهدام جاده و پل بود؛ يا با مين‌كوب در ميدان‌هاي هويزه و سوسنگرد و بستان بود يا با دست‌هاي روغني در...
دوشنبه، 18 ارديبهشت 1391
گمان نكن بي صاحبم؛ او مي‌آيد
بالاي سرش آمدم. ديدم شكمش كاملاً پاره شده و همة روده‌هايش بيرون ريخته. با يك دست روده‌هايش را گرفته بود تا خودش را به ما برساند. سرش را توي دست‌هايم...
دوشنبه، 18 ارديبهشت 1391
عاشورا را به چشم ديدم
نفر اول مسابقات شد و به رسم كشتي با چوخة خراسان، پهلوان ناميده شد؛ عنواني كه حتي در جنگ هم همراه او بود و در روزهاي نخست حضورش در نبرد سوسنگرد،...
دوشنبه، 18 ارديبهشت 1391
قصه يک خبرنگار از قلم افتاده!
حالا بگذريم از کوتاهي برخي که زندگي نه شهيد خبرنگار استان کرمان را چاپ کرده اند و بعد تازه فهميده اند که اِاِاِ! شهيد محمد طائي هم خبرنگار بوده...
دوشنبه، 18 ارديبهشت 1391
پرواز نکردن، چيزي مثل مردن است
تقارن و برازندگي نام، از آن نعمت هاي خداوند است که نصيب هر کسي نمي شود. هر رستمي، رستم دستان نيست و هر فرهادي، يک عاشق پيشه با همت بلند نمي شود....
سه‌شنبه، 12 ارديبهشت 1391