جغله هاي جهاد
چه روزهاي باصفايي و چه شب هاي قشنگي بود، سرزميني در يه قدمي بهشت. چه بچه هاي باحالي، نه روستايي بودند و نه شهري، از سرزمين ملائک بودند و چند...
يکشنبه، 17 بهمن 1389
يک خاک ريز تا بهشت
بچه ها تشنه اند. دارند يکي يکي از دست مي روند. اين را شيخ حبيب گفت و بعد دستش را گذاشت بالاي چشمانش. نگاهي به خورشيد که مثل گلوله آتش وسط آسمان...
يکشنبه، 17 بهمن 1389
انتخاب هاي اسماني
-جنگ كه مي شود.يك عده مي روند جنگ،يك عده خط مقدم،يك عده پشت خط و يك عده در پناهگاه.يک عده هم جنگزده مي شوند.پدرم رفت جنگ، پدر بزرگ پيرم پشت خط...
يکشنبه، 28 آذر 1389
بازهم درباره «دا»
15:14 روز سي ويکم شهريور ماه 1359 فرودگاه هاي نظامي وبين المللي تبريز ، شيراز،تهران،همدان،دزفول واصفهان توسط عراقي ها بمبارن شد.روز اول مهرماه...
شنبه، 27 آذر 1389
داخل زمين، پشت خط
(1) چند روزي مي‌شد كه خط ساكت و آرام بود. ظاهراً عراقي‌ها از اين كه ما عمليات تازه‌اي انجام نداده بوديم راضي و خوشحال بودند و نمي‌خواستند با...
شنبه، 27 آذر 1389
داستانك جنگي
پرسيدم: «پدربزرگ! مي‌گويند توى جنگ، فرماندهان بزرگى بودند كه سن خيلى كمى داشتند. شما خاطره‌اى از آنها داريد؟» لبخند زد و گفت: «بله! خيلى هم...
جمعه، 26 آذر 1389
طنز و ادب پايداري
آخرين شب پاييز، افراد گردان حلقه محاصره را شكستند و وارد شهر سوسنگرد شدند. شهر پراكنده زير آتش گلوله‌هاي توپخانه بود. گاه از چهارسوي شهر منوّر...
چهارشنبه، 17 آذر 1389
يک پله تا عمليات
در سال هاي جنگ، عقد اخوت حسابي دربين رزمنده ها رواج داشت و گاهي تعداد کساني که به يکباره برادر مي شدند بيشتراز ده نفر مي شد. شايد يکي ازمهم...
سه‌شنبه، 9 آذر 1389
خاطراتي از بيژن نوباوه
من هنوز خبرنگار نشده بودم و در تحريريه خبر كار مي‌كردم؛ [در آنجا] اخبار را مقابله مي‌كردم. خبر دو نسخه بود، وقتي گوينده خبر را مي‌خواند، من غلط...
سه‌شنبه، 18 آبان 1389
خاطرات سبز (1)
آسمان جاي بالا وبلندي است،وسيع است، ابري که نباشد،آبي وقشنگ است.هرچند خدا همه جا هست،دست هاي دعامان را به سمت آسمان مي گيريم.دريا هم با همه عظمتش،رنگ...
يکشنبه، 16 آبان 1389
خاطرات سبز (2)
رسم شده بود توي شيراز،علما و پيش نمازهاي معروف مي آمدند تشييع شهدا و حتي تلقين مي خواندند برايشان. بعد از عمليات بيت المقدس وفتح خرمشهرهم، شهيد...
يکشنبه، 16 آبان 1389
خاطره اي از يک رزمنده
مادرم شناسنامه ام را ،چندسالي بعد ازتولدم گرفت.مامورثبت احوال هم، تاريخ تولد وتاريخ صدور شناسنامه ام را يکي نوشت.اين ماجرا روي همه اتفاق هاي...
يکشنبه، 16 آبان 1389
خاطرات شهيد برونسي به نقل ازديگران
هنوزعمليات،درست وحسابي شروع نشده بود که کارگره خورد. گردان ما زمين گير شد وحال وهواي بچه ها،حال وهواي ديگري. تا حالا اين طوري وضعي برام سابقه...
شنبه، 15 آبان 1389
نماز در جبهه‌ها
ساختمان سپاه سوسنگرد، قبل از عمليات آزادسازي بستان، مقر گردان‌هاي اعزامي از كرمان شده بود يك روز در نمازخانه سپاه نمازجماعت مي‌خوانديم. به ركوع...
چهارشنبه، 12 آبان 1389
روشن‌تراز برف
سرما تا ريشه‌ى استخوان‌هايم نفوذ مي‌كرد. دست‌هايم يخ زده بود.نمي‌توانستم اسلحه را در دست بگيرم. برف مي‌باريد. تا چشم كار مي‌كرد همه جا سفيدپوش...
پنجشنبه، 6 آبان 1389
گوني را بگذاراين طرف
علاقه زيادي به درس خواندن داشت. درسش خيلي خوب بود.چند روز قبل از امتحان، مرخصي مي‌گرفت و از جبهه مي‌آمد. يك صندلي مي‌گذاشت زير درخت نارنگي وسط...
چهارشنبه، 5 آبان 1389
شب هجران
ماه در کمرکش مشرق خودنمايي مي کرد و شاهد فرو رفتن آرام آرام خورشيد، در پشت کوه هاي سر به فلک کشيده ي مغرب بود، اما آسمان هنوز روشن بود و مملو...
دوشنبه، 3 آبان 1389
خاطرات جانباز گلعلي بابايي
در يگان هاي پياده کوچکترين واحد نظامي و رزمي«دسته» است. دسته يک، يکي از دسته هاي گروهان يکم از گردان حمزه از لشگر 27 محمدرسول الله(ص) بود که...
يکشنبه، 18 مهر 1389
عکست انگار لحظه اي خنديد...
پدرت بي صدا صدايم زد، پدرم گفت:روسپيد شدي عکست انگار لحظه اي خنديد، بعد ناگاه ناپديد شدي هشت سالِ سپيد آمد و رفت، موي من رنگ...
شنبه، 17 مهر 1389
پدرنبود
عاقد دوباره گفت: وکيلم؟... پدر نبود اي کاش در جهان ره و رسم سفرنبود گفتند:رفته گل...نه گلي گم...دلش گرفت يعني که از اجازه بابا...
شنبه، 17 مهر 1389