از درد تا بي دردي
پيرزن به ضريح خيره شده بود و من با نگاهم ، قطره هايي را دنبال مي کردم که پشت سر هم مي آمدند و بعد توي عمق چروک هاي صورتش ناپديد مي شدند.... آن...
شنبه، 17 مهر 1389
پرواز کبوترها
نگاهت کردم. نگاهت پر از راز بود. پرسيدم: «سفر درازي بود؟» لبخندي زدي: «چه مي شه کرد.»گفتم:«اونجا چه خبربود؟»گفتي:«سرشار از زندگي.»گفتم:«بچه ها...
شنبه، 17 مهر 1389
براي پاکي ها دعا کنيد
چراغ گردسوز روي ميزکنار عکس بابا مي سوزد. پشت سر مامان مي ايستم، حواسش به من نيست. ساعت، بيست دقيقه به دوازده است. مامان با تمام خستگي روز، باز...
شنبه، 17 مهر 1389
عطش درعاشورايي ديگر
واقعه ي عاشوراي سال 61 هجري با همه درسها و پيامها و عبرتهايي که داشته است همواره دل آزاد مردان جهان را محزون کرده است. خاطره ي تک سواري نوراني...
چهارشنبه، 14 مهر 1389
جنگيدنش تماشا داشت
نمي دانم چه رازي در اين شهيدان نهفته بود که چنين شوري در مردم کوچه و بازار به پا کرد و آنچنان تشييع با شکوهي در بجنورد را براي «آقا رجب» رقم...
سه‌شنبه، 30 شهريور 1389
هَپَلي در سه راهي مرگ
من يک شيميايي ام. باور کنيد. مجبورم نکنيد قسم بخورم. ولي من هم يک شيميايي ام. با همه جوانبش. شايد هم بدتر. چيه؟ به سرفه اي ناکرده ام شک کرديد؟...
سه‌شنبه، 30 شهريور 1389
پفک خوري عراقي ها
سگرمه هايش توي هم بود. چپ چپ نگاهم مي کرد. لباس زرد تن اش بود و سرش را از ته تراشيده بودند. ايستاده بود و دستانش را روي سينه جمع کرده بود. با...
سه‌شنبه، 30 شهريور 1389
تلويزيون رنگي، ضد گلوله، جام زهر
فروردين سال 1368 نزديک به نُه ماه از آن نامه مهم «محسن رضايي» که براي پيروزي در جنگ مقابل عراق زپرتي، حتماً بايد بمب اتم داشته باشيم! و سخنان...
سه‌شنبه، 30 شهريور 1389
کرامتي از خودم
يک روز صبح زود از چادر بيرون زدم. دلم مي خواست برم کنار رودخانه اي که به فاصله کمي از کنار چادرمان مي گذشت تا گذر آب را ببينم. کنار رودخانه نشستم....
سه‌شنبه، 30 شهريور 1389
سي صد و يکي!
بچه نظام آباد تهران است و حالا در منطقه بازي شيخ مشهد زندگي مي کند؛ جايي که يکي از مراکز محروميت است. سال 65 که نوجواني پانزده ساله بود، به عنوان...
سه‌شنبه، 30 شهريور 1389
محبوبيت با سر باندپيچي شده
صبح زود توي يک روستاي متروک و خالي از سکنه نزديک تنگه چزابه از ماشين پياده شديم. صداي انواع اسلحه‎ها و انفجار از راهي نزديک شنيده مي‎شد. اولين...
دوشنبه، 29 شهريور 1389
پرواز تا آسمان محمد
چوبش را محکم گرفته بود دستش و نشسته بود سر کوچه. با چشمانش هم همه را و همه جا را مي‎پاييد. تا جواني را مي‎ديد که مشکوک مي‎زند، مي‎رفت سراغش و...
دوشنبه، 29 شهريور 1389
مجنون صد توماني
نگاهي به علي کردم و با افسوس گفتم: «بازم خوش به حال تو. من که اگر حرف از جبهه بزنم ننه ام غش مي کند و آقاجان با کمربند مي افتد به جانم. به جان...
دوشنبه، 29 شهريور 1389
سجده خونين فرجام نذر علي(ع)
مادرش گوش‎هايش را در کودکي سوراخ کرده او را غلام حضرت علي(ع) و نذر آن بزرگوار کرده بود. او هم زيبا و عاشقانه درست مانند سرورش علي(ع) بر سجاده...
دوشنبه، 29 شهريور 1389
آن که فهميد... آنكه نفهميد
وقتي بچه‎ها به پيرمرد گير دادند که از خاطرات فرزندش محمدرضا بگويد، اول طفره رفت و گفت چيز زيادي از او به ياد ندارد. دست آخر خدابيامرز، يکي از...
دوشنبه، 29 شهريور 1389
شيريني دندان شکن
ياد آن روزها به خير! خيلي عاشق جبهه بودم؛ به خصوص اسفند ماه 1364 که اسراي عمليات والفجر هشت را در مراکز استان‎ها و شهرستان‎ها و از جمله شهر ما،...
دوشنبه، 29 شهريور 1389
تا گفتم خانواده شهيد است، بلند شدند
آن مرد که رفت و دل‎ها در گروي جذبه الهي‎اش ماند، نه با سخن که در رفتار و کردارش، چنان کرده بود که حضرت حق، نوري آن‎چنان پر جذبه به او بخشيده...
دوشنبه، 29 شهريور 1389
مردي با سفارش ده هزار تابوت
براي بعضي از ما فرق نمي کند مردم عادي باشيم يا از مقامات و مسئولان با آوردن لفظ «شهيد» پيش از نام اين عزيزان، خود را از پيگيري ماجرا و کشف حقيقت...
دوشنبه، 29 شهريور 1389
علي آقا باران لشکر ثارالله
محمد رضا ايرانمنش، جانباز شيميايي با سابقه 67 ماه حضور در جبهه، افتخار دارد از روزهايي که در کنار سردار شهيدعلي آقا ماهاني حضور داشته سخن بگويد....
دوشنبه، 29 شهريور 1389
فکر مي کرديم ده روزه برمي گرديم!
داستان جنگ زدگي، وسعتي به پهناي ايران دارد. از شرق يعني مشهد، شمال يعني تهران، جنوب يعني بندرعباس، غرب يعني ايلام و مرکز يعني اصفهان و... مي...
شنبه، 27 شهريور 1389