گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
از گلستان جهان، زیبارو و گلچهره ای برایم کافی است و از این باغ عالم، سایه ی آن معشوق سرو قامت که با ناز و عشوه حرکت می کند، مرا بس است.
دوشنبه، 8 ارديبهشت 1393
دلا رفتن سفر بخت نیک خواهمت بس
ای دل!در این سفری که در پیش داری، اگر بخت نیکخواه و موافق، رفیق و مونس راه تو و بوی خوش باغ شیراز، قاصد و راهنمای راهت شود، کافی است.
دوشنبه، 8 ارديبهشت 1393
دلم رمیده لولی وشی است شور انگیز
دل من، عاشق و حیران معشوقی است که آرام نمی گیرد و عاشق را هم بی قرار می کند و او را در برابر دلبری های خود به شور و هیجان می آورد.معشوقی که بی...
دوشنبه، 8 ارديبهشت 1393
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود اَرَس
ای صبا!چنانچه بر ساحل رود ارس گذر کردی، بر خاک آن که دیار معشوق و گذرگاه یار است، بوسه بزن و نفس خود را از بوی خوش آن عطرآگین کن.
دوشنبه، 8 ارديبهشت 1393
خیز و در کاسه ی زر آب طربناک انداز
برخیز و در جام زرین پیش از آنکه کاسه ی سر به خاک تبدیل شود یا در خاک انداخته شود، شراب نشاط آور بریز و بنوش.
دوشنبه، 8 ارديبهشت 1393
بیا و کشتی ما در شطِ شراب انداز
ای ساقی!بیا و کشتی ما را در شطّی از شراب انداز و با این کار، شور و غوغا در جان پیر و جوان برپا کن.یعنی با ریختن شراب در جام و نوشاندن آن به عاشقان،...
يکشنبه، 7 ارديبهشت 1393
حال خونین دلان که گوید باز
حال عاشقان و صاحبدلان غمدیده و رنج کشیده را چه کسی بیان می کند؟ و چه کسی انتقام خون ریخته شده ی خُم را از روزگار می گیرد؟ آیا کسی هست که عاشقان...
يکشنبه، 7 ارديبهشت 1393
در آ که در دل خسته توان درآید باز
ای معشوق!به سوی من بیا تا بار دیگر به این دل خسته ی من توانایی باز گردد و تن بی روحم، جانی تازه بگیرد و زنده شود.
يکشنبه، 7 ارديبهشت 1393
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
این منم که چشم گشودم و چهره ی دلربای یار را دیدم و جمال او بر من متجلّی شد، ای خدای کارگشا و بنده نواز!به خاطر این نعمت چگونه می توانم شکر تو...
يکشنبه، 7 ارديبهشت 1393
ای سرو ناز حُسن که خوش می روی به ناز
ای معشوق!ای سرو راست قامت زیبایی که با ناز و عشوه می خرامی!عاشقانت در اشتیاق دیدار ناز و کرشمه ی تو لحظه شماری می کنند و صد گونه نیاز و تمنا...
يکشنبه، 7 ارديبهشت 1393
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
ای معشوق!چهره ی زیبایت را نمایان کن و به من بگو که دست از جان بشوی تا در برابر شمع روی تو همچون پروانه ی عشق آتش به جان خود بزنم و بسوزم؛ برای...
يکشنبه، 7 ارديبهشت 1393
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
هراز بار سپاس که تو را آن گونه دیدم که در حال و روز خوب و خوشی به سر برده و به کام و آرزوی دل خود رسیده ای و از روی پاکی و صداقت با دل من موافق...
يکشنبه، 7 ارديبهشت 1393
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
پند و نصیحتی به تو می دهم، آن را بشنو و بهانه جویی مکن و هر آنچه نصیحت کننده ی دلسوز مهربان به تو می گوید، بپذیر و بیشتر از این بهانه مگیر.
يکشنبه، 7 ارديبهشت 1393
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
غم مخور که سرانجام یوسف گم گشته به کنعان -سرزمین مادری خود -باز می گردد و کلبه ی غم و اندوهی که در فراق یار، مکان گریه و ناله بود به گلستان تبدیل...
يکشنبه، 7 ارديبهشت 1393
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ای نسیم صبحگاهی!از خاک راه معشوق بوی خوش بیاور که نشانی از توجه و محبّت اوست.غم دل را ببر و مژده ی وصل و دیدار یار را برایم بیاور.
دوشنبه، 25 فروردين 1393
دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور
بار دیگر بلبل عاشق و شکیبا از شاخه ی سرو بلند قامت آواز سر دارد که چشم بد از روی گل دور باد؛ بلبل با آواز خود رسیدن فصل بهار را نوید می دهد.فصل...
دوشنبه، 25 فروردين 1393
ای خرّم از فروغ رُخَت لاله زار عمر
ای معشوقی که از تابش و درخشندگی چهره ی زیبایت،عمرم چون لاله زار با طراوت و شاداب است!به سوی من بازگرد که بدون وجود گل رویت، شکوفه ی جوانی ام...
دوشنبه، 25 فروردين 1393
شب وصل است و طی شد نامه ی هَجر
شب وصال است و دوره ی فراق به پایان رسیده و این شب تا سپیده دم سرشار از آرامش و سلامتی است شبی که عاشق به وصال معشوق می رسد، شبی سرشار از آرامش...
دوشنبه، 25 فروردين 1393
گر بود عمر به میخانه رِسَم بار دگر
اگر فرصت و عمری باقی مانده باشد، دوباره به میکده که محفل صاحبدلان آزاده است، می روم و در آنجا به جز خدمت کردن به این رندان و عاشقان صادق کار...
دوشنبه، 25 فروردين 1393
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر
ای معشوق!چهره ی زیبای خود را نمایان کن تا با دیدن آن، همه ی هستی خود را از یاد ببرم و وجود خود را دیگر نبینیم و بگذار تا خرمن عاشقان سوخته دل...
دوشنبه، 25 فروردين 1393