در جهان بال و پر خویش گشودن آموز که پریدن نتوان با پر و بال دگران اقبال لاهوری

درختی کز جوانی کوژ برخاست چو خشک و پیر گردد کی شود راست؟ نظامی

درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ور نه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم رهی معیری

درد عاشقی را دوایی بهتر از معشوق نیست شربت بیماری فرهاد را شیرین کنید عصری تبریزی

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود حافظ

در دل هوسی هست دریغا نفسی نیست ما را نفسی نیست که در دل هوسی نیست حسین شاه زیدی

در آغاز محبت گر پشیمانی بگو با من که دل ز مهرت بر کنم تا فرصتی دارم رفیعی کاشانی

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم سعدی

در این بازار گر سودیست با درویش خرسندست خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی حافظ

در این بهار تازه که گل ها شکفته اند لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت مفتون امینی