راستی آور که شوی رستگار راستی از تو ظفر از کردگار نظامی

رخت بر بست ز دل شادی و هنگام و وداع با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است فرخی یزدی

رسم دو رنگی آیین ما نیست یکرنگ باشد شب و روز من رهی معیری

رفیق اهل غفلت هر که شد از کار می ماند چو یک پا خفت، پای دگر از رفتار می ماند غنی

رفیقی بایدم همدم، به شادی یار و در غم هم وزین خویشان نامحرم مرا بیگانگی باید اقبال لاهوری

روز سیه مرگ شود شمع مزارت هر خار که از پای فقیری بدر آری صائب تبریزی

روزگار است این که گه عزت دهد گه خوار دارد چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد قائم مقام فراهانی

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم مولانا

راز دلت را مکن فاش به نامحرمان در بر مامحرمان راز گشودن خطاست احمد کمالی

رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم با دوست بگوییم که او محرم راز است حافظ