در آن ساعت که خواهن این و آن مُرد نخواهند از جهان بیش از کفن برد سعدی

در این دنیا کسی بی غم نباشد اگر باشد بنی آدم نباشد خاقانی

در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه؟ به من کم می کنی لطفی که داری این زمان یا نه؟ وحشی بافقی

در جوانی حاصل عمرم به نادانی گذشت چانچه باقی بود آن هم در پشیمانی گذشت غزنوی

در شبی پر ستاره و آرام دختری در عذاب می میرد دختری در عذاب تنهایی غرق در التهاب می میرد مرضیه اکبرپور

دارد تمام عشق من از دست می رود انگیزه های زیستن از دست می رود میثم امانی

دادیم ز کف نقد جوانی و دریغا چیزی به جز از حیرت و حسرت نستاندیم رعدی آذرخشی

دام تزویر که گستردیم بهر صید خلق کرد مارا پایبند و خود شدیم آخر شکار پروین اعتصامی

دانه ای را که دل موری از آن شاد شود خوشی اش روز جزا تاج سلیمان باشد صائب تبریزی

دایم دل خود ز معصیت شاد کنی چون غم رسدت خدای را یاد کنی حسن دهلوی