جانم بگیر و صحبت جانانه ام بخش کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست هوشنگ ابتهاج

ثوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینی

ثواب روزه و حج قبول آن کس برد که خاک میکده ی عشق را زیارت کرد حافظ

ثمری گر ندهد آه فغان خواهد داد اثری گر نکند ناله دعا خواهم کرد

ثلث دین من دیده یار است عاشقم من٬ دین بسیار است

تو مپندار که خاموشی من هست برهان فراموشی من حمید مصدق

تجلی گه خود کرد خدا دیده ی ما را در این دیده در آیید و ببینید خدارا صفای اصفهانی

تو مو می بینی و مجنون پیچش مو تو ابرو او اشارت های ابرو وحشی بافقی

تا چند عمر در هوس و آرزو رود ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود جلال الدین همایی

ترا که هر چه مراد است در جهان داری چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری حافظ