تو طاعت حق کنی به امید بهشت نه نه تو نه عاشقی که مزدوری تو شیخ بهایی

تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که همی سپرم حافظ

تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده ضمیری

پرتو عمر چراغی ست که در بزم وجود به نسیم مژه بر هم زدنی، خاموش است سایر مشهدی

پرخاش که از هر دهنی تلخ چو زهر است چون از لب شیرین تو افتاد شکر شد ابوالحسن ورزی

پدر، آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل شیشه ای بود که شد باعث ویرانی من پروین اعتصامی

پروانه صفت دیده به او دوخته بودم وقتی که خبر دار شدم سوخته بودم عاشق اصفهانی

پرواز من به بال و پر توست، زینهار مشکن مرا که میشکنی بال خویش را صائب شیرازی

پروانه سوخت، شمع فرو مرد، شب گذشت ای وای من که قصه ی دل ناتمام ماند مهدی سهیلی

پیوستگی به حق ز دو عالم بریدن است دیدار دوست، هستی خود را ندیدن است بیدل دهلوی