تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید مهدی اخوان ثالث

تا به فراق خو کنم صبر من و قرار کو؟ وعده ی وصل اگر دهد طاقت اتظار کو؟ کلجاری

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام رهی معیری

تا چند بسته ماندن در دام خود فریبی با غیر آشنایی، با آشنا غریبی؟ ساعد باقری

تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت دلواپس ما بود ولیکن به سفر رفت بنفشه نیک گو

تا نگرید طفلک حلوا فروش دیگ بخشایش کجا آید به جوش مولوی

ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم آنقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم فرخی یزدی

تنی آلوده درد و لبریز غم دارم ز اسباب پریشانی تو را ای عشق کم دارم ابوالحسن ورزی

تو دریای من بودی آغوش وا کن که می خواهد این قوی زیبا بمیرد حمیدی شیرازی

تو عهد کرده ای که کشانی به خون مرا من جهد کرده ام که به عهدت وفا کنی فروغی بسطامی