چشم تو نظر بر من بی مایه فکنده است بر کلبهٔ درویش هما سایه فکنده است از خانهٔ دل مهر تو روشنگر جان شد این سرو سهی سایه به همسایه فکنده است

نرم نرم از چاک پیراهن تنش را بوسه داد سوختم در آتش غیرت ز نیرنگ نسیم زلق بی آرام او از آه من آید به رقص شعله بی تاب می‌رقصد به آهنگ نسیم

کس بهره از آن تازه بر و دوش ندارد کاین شاخه گل طاقت آغوش ندارد از عشق نرنجیم و گر مایه رنج است با نیش بسازیم اگر نوش ندارد

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت...

در جام فلک باده بی دردسری نیست تا ما به تمنا لب خاموش گشاییم در دامن این بحر فروزان گوهری نست چون موج به امید که آغوش گشاییم؟

داغ حسرت سوخت جان آرزومند مرا آسمان با اشک غم آمیخت لبخند مرا در هوای دوستداران دشمن خویشم رهی در همه عالم نخواهی یافت مانند مرا

جز کوی تو جای من آواره ندارم جولانگه برق است ولی چاره ندارم یک جلوه کند ماه در آیینه صد موج جز نقش تو بر سینه صد پاره ندارم

هزار شکر که از رنج زندگی آسود وجود خسته و جان ستم کشیده من به روی تربت من برگ لاله افشانید به یاد سینه خونین داغ دیده من

هنوز مشت خسی بهر سوختن باقی است چو برق می‌روی از آشیان ما به کجا؟ نوای دلکش حافظ کجا و نظم رهی ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

كوه و دریا و درختان همه در تسبیح اند حیف باشد كه تو در خوابی و نرگس بیدار تا كی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش یا كه داند كه برآرد گل صد برگ...