ای ملک به دولت تو دارا گشته وز عدل تو دهر پیر برنا گشته شمشیر تو قهرمان اعدا گشته در جمله تو را ملک مهیا گشته

آنی که ز فالها همه فال تو به هر سال تو در عمر ز هر سال تو به زان مال که داشتم مرا مال تو به از مال مرا قبول و اقبال تو به

از هر جنسم چو شاه بگشادی راه از بخت مرا فزون شدی رتبت و جاه هر بار چو زر آمدم از دولت شاه این بار چو گوهر آیم انشاءالله

ای نای ندیده ام دلی شاد از تو نایی تو ولیکن نرهد باد از تو جز ناله مرا چو نای نگشاد از تو ای نای مرا چو نای فریاد از تو

مادر که مرا بزاد زاد از پی تو هم ایزد که جان داد داد از پی تو گر نیستم ای نگار شاد از پی تو خون شمع دلم تافته باد از پی تو

هرگز نرسد به لطف در مهر چو تو بت را نبود حلاوت چهر چو تو در حسن نزائید مه و مهر چو تو ای مهر ندیده اند بد مهر چو تو

خوردم همه زهر عشق تو شکر کو دیدم بتر هوای تو بهتر کو گر شاخ هوای تو نرفتم بر کو در تاریکی سکندرم گوهر کو

روی و بر من تا بشدم از بر تو زردست و کبودست به جان و سر تو زیرا که در آرزوی روی و بر تو این پیرهن تو گشت و آن معجر تو

از کوفتن پای تو و گشتن تو لعبی است هر اندام تو را بر تن تو ماهی تو از جیب تو تا دامن تو چون چرخ همی گردد پیرامن تو

با من به میان رسول باید با تو خورشید نخواهم که برآید با تو آیی بر من سایه نیاید با تو شاید همه خلق و من نشاید با تو