چون بلبل داریم برای رازی چون گل که نبوییم برون اندازی شمعم که چو برفروزیم بگدازی چنگم که ز بهر زدنم بنوازی

گر چه کندت مساعدت روز بهی آخر ز قضا به هیچ حیلت نرهی تا هست بده چه فایده زآنکه نهی دشمن ببرد خاک خورد گر ندهی

فر ابدی و نعمت جاویدی نخل عیشی و گلبن امیدی خوبی و خوشی مشتری و ناهیدی فرزند مهی نبیره خورشیدی

ای حورا زاده لعبت نوشادی از باغ بهشت کی برون افتادی بندیش که پیرایه به تن بنهادی ای حسن تو پیرایه مادرزادی

بنمودی مقنعی مهی ناگاهی تا هر که پدید گشت چون گمراهی او داشت فرو برده به چاهی ماهی داری تو فرو برده به ماهی چاهی

ای نای هوا بریدم از نای دمی او را دم گرم بوده تو سرد دمی زو بود مرا خرمی از تو دژمی او نای نشاط بود و تو نای غمی

عشوه دهیم همی سرابی گویی بر من گذری همی شهابی گویی گریان شوم از تو آفتابی گویی نتوانم بی تو زیست آبی گویی

با هر تاری ساخته چون پود شوی با جمله همه زیان بی سود شوی در دیده عهد دوست چون دود شوی زینگونه به کام دشمنان زود شوی

ای گل نه ز گل ز دل همی بر رویی دل را ز همه غمان فرو می شویی ای گل تو عقیق رنگ و مشکین مویی بر آب روان زیاده استی گویی

آخر نگذاردم فلک چون زاری آخر بجهد فضل مرا بازاری آخر بد ماندم جهان گلزاری عذری خواهد ز من بهر آزاری