با هر تاری ساخته چون پود شوی با جمله همه زیان بی سود شوی در دیده عهد دوست چون دود شوی زینگونه به کام دشمنان زود شوی

آخر نگذاردم فلک چون زاری آخر بجهد فضل مرا بازاری آخر بد ماندم جهان گلزاری عذری خواهد ز من بهر آزاری

ای دولت هند را جمالی دادی ای شادی زین قبل به غایت شادی ای چرخ تو در دهان عالم دادی کای دولت شیرزاد باقی بادی

شوخی صنمی خوشی کشی خندانی طوطی سخنی و عندلیب الحانی چون برده دلم به لابه و دستانی لابد پس دل روم چو سرگردانی

ای بخت مرا سوخته خرمن کردی بی جرم دو پای من در آهن کردی در جمله مرا به کام دشمن کردی با سگ نکنند آنچه تو با من کردی

بر شعر مرا دلیست ای بار خدای در مدح و ثنای خسرو مدح آرای می بترکدم دل اندرین تنگی جای از بهر خدای را دوایی فرمای

ای غم سختی تو ای دل از غم نرمی ای دم سردی تو ای دل از دم گرمی ای عشق خمش باش که بس بی شرمی ای هجر برو که سخت بی آزرمی

مرهم گفتم تو با دل ریش همی تا بندیشم من از بدانیش همی نعمت شودم زمان زمان بیش همی یادم ناید ز نعمت خویش همی

دولت ز علاء دولت عالی رای بر عالم سایه درد چون پر همای ای داده خدایت شرف از بهر خدای یک بار مرا جمال رویت بنمای

از شیرینی چون به سخن بنشینی از دو لب خود شکر به دامن چینی در بوسه لب تو گویدم می بینی هرگز شکر سرخ بدین شیرینی