0
مسیر جاری :
غافل چرايي؟ جانا، ز دردم اوحدی مراغه ای

غافل چرايي؟ جانا، ز دردم

غافل چرايي؟ جانا، ز دردم شاعر : اوحدي مراغه اي رحمت کن آخر بر روي زردم غافل چرايي؟ جانا، ز دردم داد از تو خواهم، گويي چه کردم؟ خونم بريزي هر روز، چون من وز خوان عشقت...
اگر آن يار سيه چرده ببيند رخ زردم اوحدی مراغه ای

اگر آن يار سيه چرده ببيند رخ زردم

اگر آن يار سيه چرده ببيند رخ زردم شاعر : اوحدي مراغه اي هم به نوعي که تواند بکند چاره‌ي دردم اگر آن يار سيه چرده ببيند رخ زردم اين زمان دل به يکي دادم و ترک همه کردم ...
معراج ما به روح و روان بود صبح دم اوحدی مراغه ای

معراج ما به روح و روان بود صبح دم

معراج ما به روح و روان بود صبح دم شاعر : اوحدي مراغه اي ديدار ما به ديده‌ي جان بود صبح دم معراج ما به روح و روان بود صبح دم از چشم غير اگرچه نهان بود صبح دم آن دلفروز...
دگر رخت ازين خانه بر در نهادم اوحدی مراغه ای

دگر رخت ازين خانه بر در نهادم

دگر رخت ازين خانه بر در نهادم شاعر : اوحدي مراغه اي دگر خاک آن کوچه بر سر نهادم دگر رخت ازين خانه بر در نهادم دگر دست غارت به دل در نهادم دگر پاي صبر از زمين برگرفتم...
اي که رفتي و نرفتي نفسي از يادم اوحدی مراغه ای

اي که رفتي و نرفتي نفسي از يادم

اي که رفتي و نرفتي نفسي از يادم شاعر : اوحدي مراغه اي خاک پاي تو چو گشتم چه دهي بر بادم؟ اي که رفتي و نرفتي نفسي از يادم تا غلام تو شدم زين دگران آزادم پس ازين پيش من...
مسلمانان، سلامت به، چو بتوانيد، من گفتم اوحدی مراغه ای

مسلمانان، سلامت به، چو بتوانيد، من گفتم

مسلمانان، سلامت به، چو بتوانيد، من گفتم شاعر : اوحدي مراغه اي دل بيچارگان از خود مرنجانيد، من گفتم مسلمانان، سلامت به، چو بتوانيد، من گفتم ز گرد اين و آن دامن بيفشانيد،...
خود را ز بد و نيک جدا کردم و رفتم اوحدی مراغه ای

خود را ز بد و نيک جدا کردم و رفتم

خود را ز بد و نيک جدا کردم و رفتم شاعر : اوحدي مراغه اي رستم ز خودي، رخ به خدا کردم و رفتم خود را ز بد و نيک جدا کردم و رفتم او را چو خران سر به چرا کردم و رفتم آن نفس...
چو دل در ديگري بستي نگاهش دار، من رفتم اوحدی مراغه ای

چو دل در ديگري بستي نگاهش دار، من رفتم

چو دل در ديگري بستي نگاهش دار، من رفتم شاعر : اوحدي مراغه اي چو رفتي در پي دشمن، مرا بگذار، من رفتم چو دل در ديگري بستي نگاهش دار، من رفتم چو با من در نميسازي، مساز، اينبار...
نبض دل شوريده‌ي محرور گرفتم اوحدی مراغه ای

نبض دل شوريده‌ي محرور گرفتم

نبض دل شوريده‌ي محرور گرفتم شاعر : اوحدي مراغه اي دامن ز هوي و هوسش دور گرفتم نبض دل شوريده‌ي محرور گرفتم راه در آن خانه‌ي معمور گرفتم زين حجره‌ي ويرانه چو شد سير دل...
شب دوشينه در سوداي او خفتم اوحدی مراغه ای

شب دوشينه در سوداي او خفتم

شب دوشينه در سوداي او خفتم شاعر : اوحدي مراغه اي از آن امروز با تيمار و غم جفتم شب دوشينه در سوداي او خفتم اگر دستم رسد در پاي او افتم زمن هر چند سر مي‌پيچد آن دلبر ...