جانا شعاع رويت در جسم و جان نگنجد
جانا شعاع رويت در جسم و جان نگنجد شاعر : عطار وآوازه‌ي جمالت اندر جهان نگنجد جانا شعاع رويت در جسم و جان نگنجد ...
شنبه، 6 فروردين 1390
اسرار تو در زبان نمي‌گنجد
اسرار تو در زبان نمي‌گنجد شاعر : عطار واوصاف تو در بيان نمي‌گنجد اسرار تو در زبان نمي‌گنجد مي‌دانم و در زبان...
شنبه، 6 فروردين 1390
تا زلف تو همچو مار مي‌پيچد
تا زلف تو همچو مار مي‌پيچد شاعر : عطار جان بي دل و بي قرار مي‌پيچد تا زلف تو همچو مار مي‌پيچد در هر پيچي هزار...
شنبه، 6 فروردين 1390
چيزي که شود چو بود کي باشد
چيزي که شود چو بود کي باشد شاعر : عطار کي نادايم چو دايما گردد چيزي که شود چو بود کي باشد با اين همه کار آشنا...
شنبه، 6 فروردين 1390
چون جمالت صد هزاران روي داشت
چون جمالت صد هزاران روي داشت شاعر : عطار بود در هر ذره ديداري دگر چون جمالت صد هزاران روي داشت از جمال خويش رخساري...
شنبه، 6 فروردين 1390
پير ما مي‌رفت هنگام سحر
پير ما مي‌رفت هنگام سحر شاعر : عطار اوفتادش بر خراباتي گذر پير ما مي‌رفت هنگام سحر کاي همه سرگشتگان را راهبر...
شنبه، 6 فروردين 1390
چون ز معشوق محو گشت فريد
چون ز معشوق محو گشت فريد شاعر : عطار تا کيش مرغ عشق باره کنم چون ز معشوق محو گشت فريد تا به تو از همه کناره کنم...
شنبه، 6 فروردين 1390
هر زمان بي خود هوايي مي‌کنم
هر زمان بي خود هوايي مي‌کنم شاعر : عطار قصد کوي دلربايي مي‌کنم هر زمان بي خود هوايي مي‌کنم گه به گريه هاي هايي...
شنبه، 6 فروردين 1390
اين دل پر درد را چندان که درمان مي‌کنم
اين دل پر درد را چندان که درمان مي‌کنم شاعر : عطار گوييا يک درد را بر خود دو چندان مي‌کنم اين دل پر درد را چندان...
شنبه، 6 فروردين 1390
جانا بسوخت جان من از آرزوي تو
جانا بسوخت جان من از آرزوي تو شاعر : عطار دردم ز حد گذشت ز سوداي روي تو جانا بسوخت جان من از آرزوي تو تا هيچ...
شنبه، 6 فروردين 1390
ذره‌اي ناديده گنج روي تو
ذره‌اي ناديده گنج روي تو شاعر : عطار ره بزد بر ما طلسم موي تو ذره‌اي ناديده گنج روي تو اي نگارستان جانم روي تو...
شنبه، 6 فروردين 1390
اي مرقع پوش در خمار شو
اي مرقع پوش در خمار شو شاعر : عطار با مغان مردانه اندر کار شو اي مرقع پوش در خمار شو توبه کن زين هر سه و دين...
شنبه، 6 فروردين 1390
اي دل به ميان جان فرو شو
اي دل به ميان جان فرو شو شاعر : عطار در حضرت بي‌نشان فرو شو اي دل به ميان جان فرو شو يک بار به قعر جان فرو شو...
شنبه، 6 فروردين 1390
اهل ليلي نيز مجنون را دمي
اهل ليلي نيز مجنون را دمي شاعر : عطار در قبيله ره ندادندي همي اهل ليلي نيز مجنون را دمي پوستي بستد ازو مجنون...
شنبه، 6 فروردين 1390
گشت عاشق بر اياز آن مفلسي
گشت عاشق بر اياز آن مفلسي شاعر : عطار اين سخن شد فاش در هر مجلسي گشت عاشق بر اياز آن مفلسي مي‌دويدي آن گداي حق...
شنبه، 6 فروردين 1390
بعد از آن بنمايدت پيش نظر
بعد از آن بنمايدت پيش نظر شاعر : عطار معرفت را واديي بي پا و سر بعد از آن بنمايدت پيش نظر مختلف گردد ز بسياري...
شنبه، 6 فروردين 1390
بود مردي سنگ شد در کوه چين
بود مردي سنگ شد در کوه چين شاعر : عطار اشک مي‌بارد ز چشمش بر زمين بود مردي سنگ شد در کوه چين سنگ گردد اشک آن...
شنبه، 6 فروردين 1390
عاشقي از فرط عشق آشفته بود
عاشقي از فرط عشق آشفته بود شاعر : عطار بر سر خاکي بزاري خفته بود عاشقي از فرط عشق آشفته بود ديد او را خفته وز...
شنبه، 6 فروردين 1390
پاسباني بود عاشق گشت زار
پاسباني بود عاشق گشت زار شاعر : عطار روز و شب بي‌خواب بود و بي‌قرار پاسباني بود عاشق گشت زار کاخر اي بي‌خواب...
شنبه، 6 فروردين 1390
با کسي عباسه گفت اي مرد عشق
با کسي عباسه گفت اي مرد عشق شاعر : عطار ذره‌اي بر هرک تابد درد عشق با کسي عباسه گفت اي مرد عشق ور زنيست اي بس...
شنبه، 6 فروردين 1390