عشق تو مرا ستد ز من باز
عشق تو مرا ستد ز من باز شاعر : عطار وافگند مرا ز جان و تن باز عشق تو مرا ستد ز من باز مي‌نگذارد مرا به من باز...
شنبه، 6 فروردين 1390
اي دل ز دلبران جهانت گزيده باز
اي دل ز دلبران جهانت گزيده باز شاعر : عطار پيوسته با تو و ز دو عالم بريده باز اي دل ز دلبران جهانت گزيده باز ...
شنبه، 6 فروردين 1390
هر که زو داد يک نشاني باز
هر که زو داد يک نشاني باز شاعر : عطار ماند محجوب جاوداني باز هر که زو داد يک نشاني باز يا تو هم چون دهي نشاني...
شنبه، 6 فروردين 1390
هر که سر رشته‌ي تو يابد باز
هر که سر رشته‌ي تو يابد باز شاعر : عطار درش از سوزني کنند فراز هر که سر رشته‌ي تو يابد باز نفسي مي‌زند به سوز...
شنبه، 6 فروردين 1390
در پرده‌ي زلف توست جان‌باز
در پرده‌ي زلف توست جان‌باز شاعر : عطار در مجمع سرکشان عالم در پرده‌ي زلف توست جان‌باز خون دل من بريخت چشمت ...
شنبه، 6 فروردين 1390
اي شيوه‌ي تو کرشمه و ناز
اي شيوه‌ي تو کرشمه و ناز شاعر : عطار تا چند کني کرشمه آغاز اي شيوه‌ي تو کرشمه و ناز بر روي تو ديده کي کنم باز...
شنبه، 6 فروردين 1390
ذره‌اي دوستي آن دمساز
ذره‌اي دوستي آن دمساز شاعر : عطار بهتر از صد هزار ساله نماز ذره‌اي دوستي آن دمساز آسمان را فکند در تک و تاز ...
شنبه، 6 فروردين 1390
جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز
جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز شاعر : عطار با من بساز و جانم ازين بيشتر مسوز جان ز مشک زلف دلم چون جگر مسوز هر...
شنبه، 6 فروردين 1390
عمر رفت و تو مني داري هنوز
عمر رفت و تو مني داري هنوز شاعر : عطار راه بر ناايمني داري هنوز عمر رفت و تو مني داري هنوز تا تو مي‌رنجي مني...
شنبه، 6 فروردين 1390
چند جويي در جهان ياري ز کس
چند جويي در جهان ياري ز کس شاعر : عطار يک کست در هر دو عالم يار بس چند جويي در جهان ياري ز کس کاندرين ره کم نيايي...
شنبه، 6 فروردين 1390
آفتاب عاشقان روي تو بس
آفتاب عاشقان روي تو بس شاعر : عطار قبله‌ي سرگشتگان کوي تو بس آفتاب عاشقان روي تو بس يک گره از زلف هندوي تو بس...
شنبه، 6 فروردين 1390
در عشق روي او ز حدوث و قدم مپرس
در عشق روي او ز حدوث و قدم مپرس شاعر : عطار گر مرد عاشقي ز وجود و عدم مپرس در عشق روي او ز حدوث و قدم مپرس کم...
شنبه، 6 فروردين 1390
دوش آمد و گفت از آن ما باش
دوش آمد و گفت از آن ما باش شاعر : عطار در بوته‌ي امتحان ما باش دوش آمد و گفت از آن ما باش زنده به وجود جان ما...
شنبه، 6 فروردين 1390
اي دل اگر عاشقي در پي دلدار باش
اي دل اگر عاشقي در پي دلدار باش شاعر : عطار بر در دل روز و شب منتظر يار باش اي دل اگر عاشقي در پي دلدار باش رو...
شنبه، 6 فروردين 1390
غيرت آمد بر دلم زد دور باش
غيرت آمد بر دلم زد دور باش شاعر : عطار يعني اي نااهل ازين در دور باش غيرت آمد بر دلم زد دور باش ورنه بر جان تو...
شنبه، 6 فروردين 1390
گر مرد رهي ز رهروان باش
گر مرد رهي ز رهروان باش شاعر : عطار در پرده‌ي سر خون نهان باش گر مرد رهي ز رهروان باش گر مرد رهي تو آن چنان باش...
شنبه، 6 فروردين 1390
در عشق تو من توام تو من باش
در عشق تو من توام تو من باش شاعر : عطار يک پيرهن است گو دو تن باش در عشق تو من توام تو من باش گو يک جان را هزار...
شنبه، 6 فروردين 1390
منم اندر قلندري شده فاش
منم اندر قلندري شده فاش شاعر : عطار در ميان جماعتي اوباش منم اندر قلندري شده فاش همه دردي کش و همه قلاش همه...
شنبه، 6 فروردين 1390
دستم نرسد به زلف چون شستش
دستم نرسد به زلف چون شستش شاعر : عطار در پاي از آن فتادم از دستش دستم نرسد به زلف چون شستش صد دام معنبر است در...
شنبه، 6 فروردين 1390
عطار به تحفه گر فرستد جان
عطار به تحفه گر فرستد جان شاعر : عطار فرياد همي کند که مفرستش عطار به تحفه گر فرستد جان صد توبه به يک کرشمه بشکستش...
شنبه، 6 فروردين 1390