آن غاليه خط گر سوي ما نامه نوشتي
گردون ورق هستي ما درننوشتي آن غاليه خط گر سوي ما نامه نوشتي دهقان جهان کاش که اين تخم نکشتي هر چند که هجران ثمر وصل برآرد
دوشنبه، 10 خرداد 1389
اي قصه بهشت ز کويت حکايتي
شرح جمال حور ز رويت روايتي اي قصه بهشت ز کويت حکايتي آب خضر ز نوش لبانت کنايتي انفاس عيسي از لب لعلت لطيفه‌اي
دوشنبه، 10 خرداد 1389
سبت سلمي بصدغيها فادي
و روحي کل يوم لي ينادي سبت سلمي بصدغيها فادي و واصلني علي رغم الاعادي نگارا بر من بي‌دل ببخشاي
دوشنبه، 10 خرداد 1389
لبش مي‌بوسم و در مي‌کشم مي
به آب زندگاني برده‌ام پي لبش مي‌بوسم و در مي‌کشم مي نه کس را مي‌توانم ديد با وي نه رازش مي‌توانم گفت با کس
دوشنبه، 10 خرداد 1389
مخمور جام عشقم ساقي بده شرابي
پر کن قدح که بي مي مجلس ندارد آبي مخمور جام عشقم ساقي بده شرابي مطرب بزن نوايي ساقي بده شرابي وصف رخ چو ماهش در پرده راست نايد
دوشنبه، 10 خرداد 1389
اي که بر ماه از خط مشکين نقاب انداختي
لطف کردي سايه‌اي بر آفتاب انداختي اي که بر ماه از خط مشکين نقاب انداختي حاليا نيرنگ نقشي خوش بر آب انداختي تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
اي دل مباش يک دم خالي ز عشق و مستي
وان گه برو که رستي از نيستي و هستي اي دل مباش يک دم خالي ز عشق و مستي هر قبله‌اي که بيني بهتر ز خودپرستي گر جان به تن ببيني مشغول کار او...
دوشنبه، 10 خرداد 1389
با مدعي مگوييد اسرار عشق و مستي
تا بي‌خبر بميرد در درد خودپرستي با مدعي مگوييد اسرار عشق و مستي ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستي عاشق شو ار نه روزي کار جهان سر آيد
دوشنبه، 10 خرداد 1389
از خون دل نوشتم نزديک دوست نامه
اني رايت دهرا من هجرک القيامه از خون دل نوشتم نزديک دوست نامه ليست دموع عيني هذا لنا العلامه دارم من از فراقش در ديده صد علامت
دوشنبه، 10 خرداد 1389
چراغ روي تو را شمع گشت پروانه
مرا ز حال تو با حال خويش پروا نه چراغ روي تو را شمع گشت پروانه به بوي سنبل زلف تو گشت ديوانه خرد که قيد مجانين عشق مي‌فرمود
دوشنبه، 10 خرداد 1389
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه سحرگاهان که مخمور شبانه ز شهر هستيش کردم روانه نهادم عقل را ره توشه از مي
دوشنبه، 10 خرداد 1389
ساقي بيا که شد قدح لاله پر ز مي
طامات تا به چند و خرافات تا به کي ساقي بيا که شد قدح لاله پر ز مي چين قباي قيصر و طرف کلاه کي بگذر ز کبر و ناز که ديده‌ست روزگار
دوشنبه، 10 خرداد 1389
به صوت بلبل و قمري اگر ننوشي مي
علاج کي کنمت آخرالدواء الکي به صوت بلبل و قمري اگر ننوشي مي که مي‌رسند ز پي رهزنان بهمن و دي ذخيره‌اي بنه از رنگ و بوي فصل بهار
دوشنبه، 10 خرداد 1389
ناگهان پرده برانداخته‌اي يعني چه
مست از خانه برون تاخته‌اي يعني چه ناگهان پرده برانداخته‌اي يعني چه اين چنين با همه درساخته‌اي يعني چه زلف در دست صبا گوش به فرمان رقيب
دوشنبه، 10 خرداد 1389
در سراي مغان رفته بود و آب زده
نشسته پير و صلايي به شيخ و شاب زده در سراي مغان رفته بود و آب زده ولي ز ترک کله چتر بر سحاب زده سبوکشان همه در بندگيش بسته کمر
دوشنبه، 10 خرداد 1389
اي که با سلسله زلف دراز آمده‌اي
فرصتت باد که ديوانه نواز آمده‌اي اي که با سلسله زلف دراز آمده‌اي چون به پرسيدن ارباب نياز آمده‌اي ساعتي ناز مفرما و بگردان عادت
دوشنبه، 10 خرداد 1389
دوش رفتم به در ميکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده دوش رفتم به در ميکده خواب آلوده گفت بيدار شو اي ره رو خواب آلوده آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
دوشنبه، 10 خرداد 1389
از من جدا مشو که توام نور ديده‌اي
آرام جان و مونس قلب رميده‌اي از من جدا مشو که توام نور ديده‌اي پيراهن صبوري ايشان دريده‌اي از دامن تو دست ندارند عاشقان
دوشنبه، 10 خرداد 1389
زنهار تا تواني اهل نظر ميازار
دنيا وفا ندارد اي نور هر دو ديده زنهار تا تواني اهل نظر ميازار روزي کرشمه‌اي کن اي يار برگزيده تا کي کشم عتيبت از چشم دلفريبت
دوشنبه، 10 خرداد 1389
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به وصال او ز عمر جاودان به که راز دوست از دشمن نهان به به شمشيرم زد و با کس نگفتم
دوشنبه، 10 خرداد 1389