ستاره‌ی تشنه لب
دست‌های عشق و غیرت می‌چکید از دوش ماه همچو اشک مشک زخمی مانده در آغوش ماه ماه در دامان خورشید ولایت خفته است می‌چکد آب و عطش از دیده‌ی خاموش...
يکشنبه، 28 آذر 1395
سایه بان دشت
پیچیده است عطر حضورت میان دشت وقتی وزید سمت غزل، آسمان دشت هی پیچ و تاب خورده و خود را نشانده است در امتداد صبر زمین، ناگهان دشت
يکشنبه، 28 آذر 1395
سایه‌ی همایون
تویی که غلغله افکنده در جهان، خونت هزار بادیه لیلا شده ست مجنونت تو، عاشقانه‌ترین خلقت خداوندی چگونه دست عبارت رسد به مضمونت
يکشنبه، 28 آذر 1395
سایه‌های سیاه
تو آفتابی و روزی قیام خواهی کرد غروب‌های زمین را تمام خواهی کرد روب‌های زمین را که رنگ خون دارند غروب‌ها زمین، خسته و عزا دارند
يکشنبه، 28 آذر 1395
زمین درهفت نوبت
زمین در هفت نوبت بی قراری آسمان خویش را گم کرد مدار مانده در دهلیز هستی کهکشان خویش را گم کرد دلش می‌خواست پا برشانه‌های شرجی خورشید بگذارد ولی...
يکشنبه، 28 آذر 1395
زمستان سرد
خسته‌ای از خنجر سکوت و فریب، زیر باران درد می‌مانم ای سراب سیاه سلطه‌ی ظلم، مثل یاران درد می‌مانم حرمت عشق را نمی‌فهمند غاصبان ولایت خورشید آب...
يکشنبه، 28 آذر 1395
زلال عطش
آن طرف تپیده است کبوتر در خون غنچۀ سرخ لبانش شده پر پر در خون تیغ سنگین ستم، آن شب دلگیر چه کرد با تو آیینه‌ترین دست مکرر در خون
يکشنبه، 28 آذر 1395
زخمی‌ترین فریاد
جا مانده از خورشیدهای آتشین در باد یک آفتاب تشنه یک زخمی‌ترین فریاد اردیبهشتی بود سرشار از حسین عشق پیچید در آهش عطش‌های تب مرداد
يکشنبه، 28 آذر 1395
روای محرم
نکند باد بیاید سر نی خم بشود و از این باغچه یک شاخۀ گل کم بشود نکند ابر بخواهد همۀ بغضش را در غزل خوانی یک گریۀ نم نم بشود
يکشنبه، 28 آذر 1395
رسول زخم
مدینه، کربلا را می‌شناسد صدای آشنا را می شناسد مدینه مثل کوفه بی وفا نیست مدینه مثل شام پر جفا نیست
يکشنبه، 28 آذر 1395
رایحۀ واژه‌ها
خیال می‌کنم امشب عجیب شعله‌ورم خیال می‌کنم از روی تیغ می‌گذرم نبوده‌ای که ببینی«حضور» یادم نیست بعید نیست اگر با «عبور» همسفرم
يکشنبه، 28 آذر 1395
راوی آب
بخواب دختر من! خواب خوش ببین امشب بخواب، تا که بخوابد تب زمین امشب برای دیدن آن خواب کوچک معصوم چقدر نشسته است درکمین امشب
يکشنبه، 28 آذر 1395
راز شگفت کربلا
در آن چشمان تب آلود، اعجاز خدا گل کرد که در سجاده‌ات راز شگفت خدا گل کرد تو میدانی فقط اسرار آن صحرای بارآور که در یک روز باغی تشنه آن سان بارها...
يکشنبه، 28 آذر 1395
دیباچه
درکنار علقمه سروی ز پا افتاده است دست ساقی، از سبوی او جدا افتاده است شیونی در باغ نیلوفر ز داغ گل بپاست لاله‌ای، بر خاک گرم کربلا افتاده است
يکشنبه، 28 آذر 1395
دو بیت عاشقانه
به دست‌هایمان نگاه نکن که خالی‌تر از خیال کودکانی ست که زبان باز نکرده‌اند این دست‌ها امتداد دائم دست‌هایی ست
يکشنبه، 28 آذر 1395
دو آفتاب
غروب شد و نگاه ستاره‌های بنفش میان آتش از غم دوباره پرپر شد زن ابرهای دلش را به آسمان بخشید وقاب کوچک چشمش پر از کبوتر شد
يکشنبه، 28 آذر 1395
دلیلی ندارد که فردا نیایی
دلم شور می‌زد مبادا نیایی مگر شب، سحر می‌شود تا نیایی! مگر می‌شود من در آتش بسوزم تو اما برای تماشا نیایی تو افتده‌تر هستی از اینکه یک شب
يکشنبه، 28 آذر 1395
دلوایه
بخواب دختر من خواب خوب خوش ببین امشب بخواب تا که بخوابد تب زمین امشب برای دیدن آن خواب کوچک و معصوم چقدر ماه نشسته است در کمین امشب
شنبه، 27 آذر 1395
دستی رساتر
به دشت لاله زیر چتر خورشید مه رخسار ساقی می‌درخشید ز گلبرگ رخش الماس می‌ریخت ز رویش جوهر احساس می‌ریخت عطش در چشم مستش موج می‌زد
شنبه، 27 آذر 1395
دریا دلان لیلی وش
آتش شکفته است ای زن! از خیمه‌ها بیا بیرون گودال را تماشا کن، جوشیده برکه‌ای از خون هفتاد و دو سر خرسند، عطشان کنار گودالند دریا دلان لیلی وش،...
شنبه، 27 آذر 1395