منه انگشت بر حرفم، اگر درد سخن داری که بر هر نقطه من صد بار چون پرگار گردیدم

ز راستی نبود شاخه‌های بی بر را خجالتی که من از قامت دو تا دارم

از خاکیان ز صافی طینت جدا شدم از دست روزگار برون چون دعا شدم

درین قلمرو آفت، ز ناتوانیها به هر کجا که نشستم خط غبار شدم

فیض در بیخبری بود چو هشیار شدم صرفه در خواب گران بود چو بیدار شدم

اول ز رشک محرمیم سرمه داغ بود چون خواب، رفته رفته به چشمش گران شدم

عشق بر هر کس که زور آورد، من گشتم خراب سیل در هر جا که پا افشرد، من ویران شدم

چون ماه مصر، قیمت من خواست عذر من گر یک دو روز بار دل کاروان شدم

از دم تیغ که هر دم به سرم می‌بارد می‌توان یافت که سهوالقلم ایجادم

عنانداری نمی‌آمد ز من سیل بهاران را دل دیوانه را در کوچه و بازار سر دادم